کمی بخندیم!
Aziz Rahman Hazim
(گزیده هایی از کتاب «عقاید و رسوم عامهء مردم خراسان»)
مصطفی عمرزی
معمولاً در واکنش به تحریکات مغرضانه، با انتقاد و واکنش های تند، برخورد می کنیم. این مامول را بیشتر در برابر افغان ستیزانی اعمال می کنیم که بدون توجه به هزاران حفره ی ادعای فرهنگی، تاریخی و اجتماعی شان، سعی می کنند خود را در جای ما قرار دهند و مهترنمایی کنند.
من در فرصت ها و نوبت های زیادی، به تبیین ادعا هایی پرداخته ام که در افغانستان، کلیت خراسانی- فارسی، شکل بی نهایت هار، غیر منطقی و غیر واقعی گرفته است؛ اما آن چه در این فرصت به دنبال آن ها شروع خواهم کرد، نوع نگرش نوی ست که با چاشنی هجو و کمیدی، از شدت موضوعاتی می کاهد که پوشیده نیست؛ حتی یک تنقید بسیار خوب و اصلاحی، وقتی از افتخارات کذایی می کاهد، شکستن اعتماد به نفس کاذب و فروریختن کاخ های خیالی، تعدادی را دچار سرخورده گی و سرافگنده می کند که می بینند در واقع آن چه به آن می نازیدند، فاقد ارزش است.
چنان چه در مثال های زیادی تبیین کرده ام و خواهم کرد، ادعای فوقیت فرهنگی با اصطلاحات ایرانی، خراسانی و فارسی، اگر ماهیت مکدر تاریخی دارند، ماهیت فرهنگی آن ها در آن جا هایی که نخوانده ایم و من نمونه هایی را در این جا معرفی خواهم کرد، نیز آن قدر سخیف، بی معنی، حتی زشت و شرم آورند که می توانند در کنار جنبه های سیاسی و جغرافیایی آن نفی شوند.
افزون بر طرح های خائنانه ی آریانایی و ایرانی که هرکدام را فقط به منظور تضعیف افغانیسم باب کرده اند، در خیانت های بدتر از آن، در نصاب و سیستم فرهنگی ما با تمام سخافت محتوایی، ارزش های تاریخی، فرهنگی و تباری خود ما را نیز با آن ها حذف می کنند.
ادعای خراسانی همانند ادعای ایرانی به مفهوم سرزمینی، که در واقع با کنش فرامرزی، اما برای فارسیسم ایران فضا می سازد(عوامل ایرانی در افغانستان همیشه از طریق ادعای فرهنگی ایرانی بودن، منطقه را برای ایرانیان مصادره کرده اند) که گویا هویت مشترک ایرانی، یا به تعبیر خودشان هویت مشترک منطقه ای که جغرافیای فارسیسم وانمود می شود، در عین مثال، اصطلاح خراسانی نیز دارد.
متاسفانه پذیرفتن های کورکورانه باعث شده اند افغان ستیزی در بطن تاریخ افغانستان، رشد یابد. به این دلیل، قصر پاسخ در برابر افغان ستیزان، زیرا مشکل شده است که در رسمیات فرهنگی ما، اصطلاح خراسان، بدون داشتن مولفه های جیوپولتیک، دربرگیری کل جغرافیای کنونی افغانستان و صد های مُعضل دیگر که از جمله با همزمانی طرح آن در جغرافیایی که منظور است، ده ها نام دیگر جغرافیایی و قدیمی را از ترکستان افغانی تا تخارستان، غرجستان، سیستان، کابلستان و امثالهم داریم.
اصطلاح خراسان در طول تاریخ، به معنی حوزه ای که هرگز سر و ته معلوم نداشته، تبیین می شود؛ اما اصلی ترین هویت تاریخی آن، زمانی ست که جنبش مشهور به شعوبیه در سلسله ی سامانیان به وجود می آید.
جنبش شعوبیه را می توان بنیانگذار شوونیسم و فاشیسم منطقه ی ما دانست. آثار منسوب به این جنبش با تحریک شاعران و نویسنده گان مجوس و به اصطلاح عالمان فرقه گرا، مجموعه ای را به وجود آورده اند که اگر شاهنامه ی فردوسی، مانفیست قوم گرایی است، با تحریف تاریخ، اسلام ستیزی به نام عرب ستیزی، اصلی ترین هدف گبرکانی ست که از قرن چهارم هجری تا کنون برای فرار دستی عنصر مجوس/ فارس، میراث عداوت و کینه گذاشته اند.
سال ها پس از روشنگری های وافر تاریخی، دیگر درک دروغ های ایرانی، خراسانی و فارسی بر کسی پوشیده نیستند، اما لازم است روشنگری ها هرچه بیشتر تعمیم یابند. ما می دانیم که طرح های به اصطلاح حوزه ی اشتراکات ایرانی و خراسانی، کاملاً به منظور حذف مردمان و فرهنگ های اصیل و بومی این کشور(چون پشتون ها، ترکان، هزاره گان، نورستانیان و…) جلو انداخته می شوند تا با استحاله ی آن ها، با پشتوانه ی اقتصادی بیگانه، زمینه ی تغییر واحد های سیاسی را میسر کنند. به این دلیل، راه اندازی جنگ نرم اشغال ذهنیت ها، اگر یک هموطن ما را مجاب کند که افغاستان، خوبتر از بقیه نیست، در شرایط دشواری که جاذبه ی زنده گی، روی تمامی گرایش های ملی اثر می گذارد، می تواند او را بر ضد خودش تحریک کند. بنا بر این، دشمنان نیاز دارند تبلیغات ضد خودش را باور کند.
اصطلاح خراسان، افزون بر این، دست آویز دیگری ست که با واقعیت جغرافیایی در ایران کنونی، به راحتی می تواند ضم ادعای ایرانی افغان ستیزان شود. به این دلیل سعی شده با راه انداز این پروژه نیز ذهنیت های مرکز گریز ضد افغانی را تقویت کنند.
در واقع مسئله ی خراسانی که فقط یک بخش کشور ما را در همزمانی با نام های دیگر در بر می گرفت و بخش بزرگ آن در ترکمنستان کنونی استحاله شده و بقیه ی آن به نام استان خراسان ایران شناخته می شود، به هزار دلیل، هرگز نمی تواند بدیل نام مقدس افغانستان شود. مثلاً هرگز جیوپولتیک نبوده و هرگز به معنی ذهنیت قومی و کشوری ای که گسترده گی زیادی داشته باشد، شناخته نمی شود.
بیشتر، برُش تاریخی جغرافیای خراسانی و تحدید آن در ایران کنونی، این اصطلاح را خاص کرده است. یگانه حدود آن که تا اندازه ای واحد مشخص قدرت را تمثیل می کرد، حاکمیت بقایای نادر افشار در ایران بود که پس از فتور افغانان در قرن نوزده، قاجار ها، شاهرخ میرزا، پسر کور نادر افشار را که تحت الحمایه ی افغانان بود، می کشند و خراسان را به ایران ملحق می کنند.
برای پی گیری کلیات و جزئیات ادعای خراسانی، از جمله مکتب بنیان اندیشی ایرانی با زنده یاد استاد ناصر پورپیرار، آن قدر مدرک و سند دارد تا بدانیم ادعای فرهنگی و تاریخی خراسانی، نه فقط بسیار ناچیز است، بل سراسر انباشته از کذب، جعل و تزویر می باشد.
در کتاب «عقاید و رسوم عامهء مردم خراسان»، شما را به «سرکسی» می برم که تبیین می کند عرف عامه ی خراسانی نیز چه قدر سخیف و ناشی از فقر فرهنگی می باشد. در زیر با مواردی آشنای می شوید که از همین حالا حدس می زنم، خواننده ی افغان را به خنده های قهقهه وامی دارند.
آن چه در زیر می آید، ثبوت این حقیقت است که ادعای خراسانی، به ویژه در برابر مهتری سیاسی ما و اقوام اصیل این سرزمین(ترکان، هزاره گان، نورستانیان و…) چه قدر کوچک است؛ اما یادآوری می کنم فقط خواننده ای نباشید که تفریح می کند.
کتاب «عقاید و رسوم عامهء مردم خراسان»، همگونی های خرافاتی مردمانی را متبارز می کند که دچار فقر سیاسی نیز اند و بر اثر عقده های آن، درگیر خرافاتی می باشند که در همه جا آنان را یک نوع محرز می کنند.
در گزیده هایی که از کتاب «عقاید و رسوم عامهء مردم خراسان»، انتخاب کرده ام، انتروپولوژی یک ادعای هویتی به تمام معنی وجود دارد تا از طریق آن پی ببریم، به چه درجه ی اعتلای فرهنگی قرار داشته اند؛ زیرا آن چه در زیر می آید، بدون کم و کاست، ریشه در گذشته ی مردمان آن دارد.
«عقاید و رسوم عامهء مردم خراسان»:
«پس از مراسم آتش افروزی برای دفع قضا و بلا، مقداری ذغال(که علامت سیاه بختی است) و اندکی نمک(که علامت شورچشمی است) و یک سکهء ده شاهی(کوچکترین سکهء رایج کشور/ علامت تنگدستی) در کوزهء سفالینی که قبلاً برای این کار تهیه کرده اند انداخته و هریک از افراد خانواده یک بار، کوزه را دور سر می چرخانند و نفر آخری، آن کوزه را به بالای بام می برد و از آن جا به میان کوچه پرتاب کرده می گوید: درد و بلای خنه ره رختم به توی کوچه.» (ص 65)
حاشیه:
«در بعضی از شهر های ایران مرسوم است که در شب چهارشنبه سوری، دختری که دم بخت است، قفلی را به زنجیری بسته و به گردن خود آویزان می کند؛ به طوری که قفل میان دو پستان او قرار گیرد و بعد وقت غروب می رود سر چهار راه، کلید قفل را زیر پای راست خود می گذارد و یک عدد آینهء کوچک هم زیر پای چپ خود قرار می دهد. سپس منتظر می نشیند هر مردی از آن جا رد بشود، صدا می کند: آی آقا! بیا این قفل را باز کن. آن شخص کلید را از زیر پای راست دختر برمی دارد و قفل را باز می کند. پس از آن که قفل باز شد، دختر آیینه را از زیر پای چپ خود بیرون آورده به صورت خود نگاه می کند و خنده کنان به منزلش می رود. چیزی نمی گذرد که بختش باز می شود.» (همان، ص67)
«دخترانی که بخت شان بسته است و بی شوهر مانده اند، صبح روز چهارشنبهء آخر سال، قبل از طلوع آفتاب، کوزهء سفالین آب ندیدهء نوی را با یک قیچی و مقداری نخ سفید برداشته به اتفاق زن شوهرداری از کسان خود می روند لب جوی آب. کوزه را پر آب می کنند و در کنار خود می گذارند. قیچی را هم پهلوی کوزه قرار می دهند و روی زمین می نشینند. بعد زن شوهرداری که همراه آن هاست، دو شست دختر را با نخ سفید می بندد و خودش در گوشه ای پنهان می شود. اولین رهگذری که از آن جا عبور می کند و می فهمد که آن دختر برای چه آن جا نشسته است، جلو می آید و قیچی را برمی دارد و نخ میان دو انگشت او را با قیچی پاره می کند و می گوید «بستگی بختت را بریدم!» بعد قیچی را به زمین می گذارد و دور می شود. آن دختر کوزهء آب را برداشته و به منزل برمی گردد. همین که به منزل رسید، لخت می شود و یک عدد تغار(کشک ساب) را وارونه روی سرش می گذارد و هفت بار دور حیاط می چرخد و در هر نوبت، هفت بار می گوید «بختم واشد! بختم واشد!…»(یعنی با بدن کاملاً برهنه، تغاره ی قروتی را بر سرش می گذارد و دورا دور حویلی می دود تا شوهر بیابد. م.ع) (همان، ص69)
«دیگر از آدابی که در شب چهارشنبه سوری در خراسان مرسوم است، فالگوش ایستادن زنان در سر چهار راه و فال گرفتن آن ها به حال اجتماع در اتاق است. رسم اول که برای حل مشکلات تقریباً در تمام ایران با اندکی تغییر و تفاوت معمول می باشد، به این طریق انجام می گیرد که زن ها یکی- دو ساعت از شب گذشته، چادر به سر کرده سر یک چهار راه می روند و کلیدی زیر پای خود می گذارند و کنار یک دیوار، رو به قبله می نشینند و گوش به گفت و گوی عابرین می دهند. اگر حرف خوب بشنوند، مشکل شان حل خواهد شد و به مراد شان خواهند رسید و اگر حرف بد بشنوند، مشکل شان حل نخواهد شد و به مراد شان نخواهند رسید.
اما فال گرفتن در اتاق که تقریباً اختصاص به خراسان دارد، به این طریق انجام می گردد که در شب چهار شنبهء آخر سال، زنان محله در اتاقی جمع شده کوزه ای در وسط اتاق می گذارند. بعد هر یک نیت کرده چیزی مانند انگشتر و انگشتوانه و امثال آن ها در کوزه می اندازند. صاحب خانه، کوزه را در تنور می گذارد و سر تنور را می پوشاند. صبح زود، زن ها مجدداً در همان اتاق جمع می شوند. آن گاه صاحب خانه، کوزه را به اتاق می آورد و دختر نابالغی را بر سرکوزه می نشاند. آن وقت هریک از زن ها به نوبت چهار بیتو می خواند و بلافاصله دختر، دست در میان کوزه می برد و یکی از اشیای درون کوزه را بیرون می آورد. هر چهار بیتویی که قبل از درآوردن شیئی به وسیلهء یکی از زنان خوانده شده است، جواب نیت صاحب همان شی است.» (همان، ص 71)
«در همدان در کنار شهر، یک شیر سنگی بزرگ به طول دو متر و اندی و ارتفاع یک متر و نیم وجود دارد و به قراری که نقل می کنند در دورهء اشکانیان، آن محل، دروازهء همدان بوده و در ابتدا دو شیر سنگی در آن جا رو به روی هم قرار داشته، ولی در اوائل قرن چهارم هجری، دیلمیان هنگام تسلط خود بر همدان، یکی از این دو شیر را به کلی منهدم و خراب کرده اند و اکنون فقط یک شیر باقی ست که آن هم سر و یالش صدمه دیده است.
دختر هایی که بی شوهر مانده اند، به نیت گشودن بخت خود به محل مذکور می روند و سوار شیر می شوند و نذر می کنند که اگر تا سال دیگر به خانهء شوهر رفتند، مقداری روغن یا پیه خریده به سر و یال شیر بمالند. بعد از این که نیت آن ها تمام شد، ساکت و آرام بر پشت شیر منتظر می نشینند و اولین مرد رهگذری را که از آن جا عبور کند، صدا می زنند و به او می گویند: «آقا آقا! شما را به خدا، بیائید مرا از پشت این شیر، پایین بیاورید.» (ص73)
«دختران خانه مانده و زنان بیوه ای که آرزوی شوهر دارند، چهل شب چهارشنبه به آن جا می روند و دخیل می بندند و شمع روشن می کنند و از حضرت خضر می خواهند که بخت بستهء آن ها را بگشاید و شوهر خوبی نصیب شان کند و اگر به آرزوی خود نرسیدند، دخیل می بندند و عمل خود را چهل شب چهارشنبهء دیگر تکرار می کنند تا به مراد خود برسند.» (ص 75)
«آبستنی و زایمان:
دختران خراسانی، مانند سایر دختران جهان، وقتی به خانهء شوهر می روند(مخصوصاً در طبقهء سوم و متوسطه جامعه) با کمال بی صبری منتظر اند که هرچه زودتر بچه دار شوند. هرگاه مدتی از ازدواج آن ها بگذرد و متوجه گردند که خود یا شوهر شان عقیم هستند و از داشتن فرزند محروم خواهند بود، سخت مضطرب می شوند و در صدد علاج برمی آیند. زنان فهمیده و تحصیلکرده به پزشک متخصص مراجعه می کنند، لیکن زنان بی سواد و امل قدیمی، متوسل به جادو و جنبل و اعمال خرافی می گردند(یعنی فرهنگ خراسانی- فارسی. م.ع) و برای باردار شدن، به یکی از طرق زیر، عمل می کنند:
- پوست ختنهء اطفال را گرماگرم می بلعند.
- آجیل مشکل گشا نذر می کنند.
- هر وقت زائویی به حمام برود، با او به حمام می روند و از آبی که به سر زائو ریخته باشند، چند مشت به سر و سینه و شکم خود می ریزند.
- به دباغ خانه می روند و سه بار از روی تغار دباغی می پرند و در نوبت سوم، چند قطره از محلول آب آهک درون تغار را می خورند.
- جگر گوسفند نابالغ آسمان ندیده را زیر پای خود می سوزانند.
- سه یا چهار دانه نخود خام را در پارچهء نازکی می پیچند و شب موقع خوابیدن در دهانهء … خود می گذارند و عقیده دارند که اگر صبح نخود ها «نیش بزنند»، به زودی باردار خواهند شد.
برای آن که زنی حامله نشود، اقوام و کسان او، پنهانی مقداری سم قاطر را با کمی استخوان مُرده مخلوط کرده، خوب می کوبند و در غذای او می ریزند تا بخورد و معتقد اند که به این طریق، آن زن تا عمر دارد، دیگر حامله نخواهد شد.» (ص 97)
«اگر شکم زن آبستن بخارد، نباید آن را با انگشتان خود بخاراند، بل که باید فوراً شکمش را به خشتک شلوار شوهرش بمالد. اگر با دست بخاراند، پوست شکمش خواهد ترکید.» (ص 101)
«چند تن از زنان، پشت در حجله می مانند و حرکات و سکنات عروس و داماد را از پشت در، نظاره می کنند. عروس، قبل از ورود به حجله، از مادر یا خاله یا عمهء خود، تعلیمات لازم را فراگرفته است. دستمال سفیدی به سر انگشت خود می پیچد و سعی می کند که به محض انجام عمل، داماد را با لگد پس بزند و با مهارت چند «گل خون» بگیرد. وقتی «کار تمام شد»، داماد از حجله بیرون می آید. اقوام و کسان وی به سوی او دویده، با شتاب می پرسند: «شیری یا روباه؟» اگر جواب داد «شیرم!»، همه شادی می کنند و «هولولو، شولولو» می گویند.(در بعضی از دهات رسم است که وقتی داماد، عروس را تصرف کرد، مردی بالای بام می رود و چند تیر شلیک می کند.)
چند تن از زنان جا افتاده، وارد حجله می شوند و دستمال زفاف را برمی دارند و با شادی و شعف فراوان، آن را به همه نشان می دهند.» (ص 175)
«طب عوام:
مردم خراسان، خصوصاً طبقه ی ده نشین و بی سواد، با طب جدید، چندان آشنایی ندارند، یعنی هنوز چنانی که باید مزایای آن را درک نکرده اند. علت این امر یکی این است که به عقاید و رسوم قدیم و عادات و روش اجداد خود سخت پابند هستند و گمان می برند که چیزی بهتر و منطقی تر از آن در عالم وجود ندارد. دیگر آن که ضعف بنیهء مالی و اقتصادی به آن ها اجازه نمی دهد که به اطبای جدید مراجعه کنند یا به قول خود شان «گُرده»ء این کار را ندارند…
بچهء عوضی:
هرگاه نوزادی در چند هفتهء اول تولد(خصوصاً در ده روز اول) بسیار نحیف و لاغر و پریده رنگ و شبیه به محتضرین باشد، می گویند بچه عوضی است، یعنی جنیان او را با همزادش عوض کرده اند. برای چاق کردن یا معالجهء او، مقداری خاک از سر سه راهی برمی دارند و مشتی اسفند روی آن می ریزند و می سوزانند. سپس با خاکستر اسفند و خاک کوچه، مقداری گل درست می کنند و با آن در وسط پیشانی نوزاد خال می گذارند و اندکی از آن گل نیز به رگ های گردن و شانهء کودک می مالند. پس از فراغت از این کار، در گوشهء مستراح، اجاقی برپا می سازند و دیگی روی آن می گذارند و زیر دیگ را با جاروب مستراح، آتش می کنند. همین که دیگ «بفهمی نفهمی» گرم شد، بچه را برهنه کرده در آن می گذارند و یکی- دو بار در کف دیگ می غلتانند. بعد او را به سرعت از دیگ خارج می سازند و به حیاط می برند. در آن جا ابتدا از زیر پای هفت دختر نابالغ و سپس از لای بند چرمی یک تفنگ رد می کنند. در اثنای این عملیات، بزی سر می بُرند و پوست او را «غلفتی»(غیر معمول) درمی آورند و بچه را در لای پوست گرم حیوان می پیچند و از آن جا در دیگی که محتوی برنج نیم پخته و گرم است، می گذارند. یک ربع بعد، او را از درون برنج ها درمی آورند و شست و شو می دهند و لباس می پوشانند و در زیر پستان مادر می گذارند و معقتد اند که اگر بچه پستان گرفت و شیر خورد، به زودی «چاق» و تندرست خواهد شد، اما اگر شیر نخورد، فوراً چند مو از سر او می کنند و یکی- دو موضع بدنش را هم تیغ می زنند و معقتد اند که در این حال اگر بچه اجیر شد و از بدنش هم خون بیرون آمد، صحت خواهد یافت، وگرنه به زودی خواهد مرد.» (ص 203)
«زکام:
به عقیدهء خراسانی ها هرگاه بیوه زنی به خطا حامله شود و بخواهد طفل نامشروع خود را «سر به نیست» کند، یا آن که بیوه زنی را عقد کرده باشند، اما هنوز در خانه مانده و به شوهر نرفته باشد، در محله یا شهری که وی سکونت دارد، بیماری زکام، شیوع پیدا می کند و اکثر مردم را مبتلا می سازد و لیکن زکام، خود مرض سودمندی ست، زیرا در «کله»ء انسان، کخی ست که زکام، او را می کشد و اگر آدمیزاد به زکام مبتلا نشود و از بینی و چشم او آب نیاید، کله اش خشک و دیوانه می شود.
وقتی انسان مبتلا به زکام شد، باید کاغذی را لوله کند و در بینی خود فرو ببرد تا عطسه های پیاپی بزند و «اجیر» شود. ضمناً باید از خوردن شیرینی و ترشی و غذا های چرب و خربزه و انگور بپرهیزد و اگر زکام او طول کشید، آش اُماچ با عدس بخورد، که حتماً صحت خواهد یافت؛ زیرا «زکام از عدس و اُماچ بدش می آید و فرار می کند.» (ص 223)
«فراموشی(نسیان):
به عقیدهء خراسانی ها هرکس زیاد گشنیز بخورد، حافظه اش نقصان می پذیرد و دچار مرض فراموشی می شود. برای معالجهء مرض فراموشی، چند روز پی در پی آش کدو می خورند و مقدری کدوی پخته را نیز به سر خود می مالند. یا آن که قدری نان برای گدا می برند، اما وقتی می خواهند نان را به گدا بدهند، پنهانی لقمه ای از کنار نان شکسته به دهان می گذارند.» (ص 231)
«گولهء پستان(آبسهء پستان):
اگر پستان زن شیرده یا زن تازه زا آبسه بشود، می گویند «پستانش بی وقتی» شده است. برای معالجهء او، زنی از خویشاوندان وی قدری کباب یا کوکو، لای یک قطعه نان می گذارد و پاورچین پاورچین از پشت سر به آن زن نزدیک می شود. همین که به یک قدمی او رسید، ناگهان مشت محکمی به پشت او می کوبد، به طوری که آن زن سخت بترسد و «از جا در برود». بعد خود را جلو آن زن می اندازد و غذایی را که در دست دارد، به دهان او می گذارد و می گوید: «نترس! من بودم.» بیا این لقمه را بخور که قوت جانت بشود.» (ص 237)
«عقاید و احکام متفرقه:
- اگر کاسه یا لیوان آب را در وسط سفره بگذارند، شمر به آب می رسد.
- هر کس بخواهد در حمام آب بخورد، باید کف دست چپ خودش را روی سرش بگذارد؛ والا دیوانه خواهد شد.
- اگر کسی دیر بیاید، جاروب یا انبر یا خاک انداز را وارونه رو به قبله می گذارند. آن شخص فوراً حاضر می شود.
- اگر روضه خوان، دیر به مجلس حاضر شود، نمکدان را زیر منبر یا زیر صندلی او می گذارند.
- اگر کسی دو انگشتر شبیه به هم به انگشت خود کند، زنش خواهد مرد.
- هر کس، روز شنبه پیاز بخورد، دولتمند خواهد شد.
- روز شنبه، رخت شستن، دولت می آورد.
- اگر روز شنبه ناخون بگیرند، به زودی پلو خواهند خورد یا گنج خواهند یافت.
- اگر از روی بچهء شیرخوار رد بشوند، بچه دیر زبان باز می کند و دیر راه می افتد.
- اگر عمر بچه از چهل روز بیشتر باشد و بخواهند از رویش رد شوند، باید نام بچه را بر زبان بیاورند و الا عمرش کوتاه خواهد شد.
- اگر بچه، انگشت پا(خصوصاً شست) خود را در دهانش فرو کند، «پشت می خواهد.»
- اگر بچه ای در خواب باشد و کسی در بالای سرش فریاد بزند، چشم بچه «چپ» خواهد شد.
- اگر بچه ای را برای بازی دادن به هوا پرتاب کنند، و در همین موقع موشی از سوراخ خود بگریزد، چشم بچه چپ می شود.
- چشم آدم جنب نباید به بچهء مبتلا به آبله بیافتد! نحوست دارد. اگر احیاناً چنین اتفاقی افتاد، باید فوراً پارچهء تمیزی روی سر بچه انداخت و او را زیر ناودان بلند بُرد و رو به قبله نشانید تا آب باران از روی سرش رد بشود و بعد هم مقداری پشگل ماده الاغ دود کرد و دور سرش چرخاند.
- اگر اولین دندان بچه در فک بالا ظاهر شود، قدم بچه نحس است. پدرش به زودی خواهد مرد. برای دفع نحوست، باید بچه را از یک جای بلند، پایین انداخت!
- اگر بچه را در طاقچه بگذارند، قدش کوتاه می شود.
- اگر گردن بچه را ببوسند، بچه «کم عقل» می شود.
- اگر پیشانی بچه را ببوسند، بچه قهروک می شود.
- اگر پشت دستش را ببوسند، رنگش زرد می شود.
- اگر کف پایش را ببوسند، عمرش کوتاه می شود.
- هر کس چهل روز متوالی، قبل از طلوع آفتاب، جلو خانهء خودش را آب و جاروب کند، روز چهلم، حضرت خواجهء خضر از جلو خانهء او خواهد گذشت و خودش را به او نشان خواهد داد.
- هر کس در شب عید فطر، جماع کند، بچه اش «شش انگشته» می شود.
- هر کس زیر درخت میوه دار جماع کند، بچه اش خونخوار و آدمکش خواهد شد.
- اگر خانه ای بد یمن باشد، باید چاه مستراح آن را پُر کرد و در نقطهء دیگر، چاه کند. اگر خانه، خوش یمن نشد، باید اجاق های آن خانه را درهم کوبید و در گوشهء دیگری از آشپزخانه اجاق ساخت. این عمل قطعاً موثر است و به قول خراسانی ها «ردخور نخواهد داشت.»
- ساختمان خانه نباید از چهار متر بلندتر باشد. از چهار متر به بالا، محل سکونت شیطان و جنیان است.»
اگر عمر و وقت یاری کردند، از تمام باور های خرافاتی خراسانی- فارسی که در کتاب «عقاید و رسوم عامهء مردم خراسان»، درج شده اند، یک فرهنگ ویژه ی اصالت های خراسانی- فارسی، تهیه می کنم. افغان های علاقه مند اگر خواسته باشند، می توانند خیلی زودتر این امر خیر را سامان ببخشند.
نیاز های ما برای زدودن آلوده گی فرهنگ هایی که به ادعای فوقیت مبدل می شوند و در نتیجه، به ستیز های قومی بی جا، خیر منطقی و هار دامن می زنند، بسیار است.