عـقاب بلند پرواز …
برلین ، 30 نومبر 2007
روزی ز سر سنگ عـقابی به هـوا خاست
بهر طلب طعـــــــــــــمه پر و بال بیاراست
“عـقاب بلند پرواز” اتازونی در چنگال “کوتاهـنگری ها”
دوستی عـزیز چند هـفـته پیش ضمن صحبت تلفـونی همان قـطعۀ مشهور ناصر خسرو بلخی را خواند و وضع امریکا را با آن عـقاب بلند پرواز مغرور ، ولی “کوتاه بین”، مقایسه کرد. گفـتم : “چه تشبیه زیبائی کرده اید که می سزد، عـنوان مقالتی جالب قـرار گیرد و چه بهتر که چنین مضمونی بنویسید.” وعـده داد و من منتظر که مقالۀ موعـودش را هـر آن در پورتال پرآوازۀ “افغان جرمن آنلاین” مطالعه کنم. صبر کردم و صبر کردم و بسیار صبر کردم، ولی از مقالۀ آن دوست خبر و اثری دیده نشد. طاقـتم طاق گشت و دست و انگشت به کمپیوتر بردم، تا “آیدیا” و مفکورۀ آن ارجمند را در قالب این نوشته بگنجانم. البته این نوشته مانع آن نمیگردد که آن عـزیز هم درین موضوع قـلم رنجه فـرموده و مقاله ای تقـدیم خوانندگان ارجمند نماید.
پیش از رفـتن به اصل مسأله ، لازم می افـتد که آن قـطعۀ زیبا را که بحال و احوال جهانبان یکه تاز ، اتازونی ، سخت می چسپد، به تمام و کمال نقـل کنم :
روز ز سر سنگ عـقابی به هــوا خاست بهـر طلب طعـــــــــــــمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظـــــر کرد و چنین گفـت امروز هـــــــــمه روی زمین زیر پر ماست
گر اوج بگــیرم بپـــــــــــرم از نظر شید می بینم اگـــــــــر ذره ای اندر تک دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشـــــــــــه بجند جنبیدن آن پشــــــــــــه عـیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقــــــــدیر نتـــرسید بنگر که ازین چــــرخ جفاپیشه چه برخاست
ناگه ز کمینـــــــــــگاه یکی سخت کمانی تیری ز قـضا و قـــــدر انداخت بر او راست
بر بال عـقــــــــاب آمد آن تیر جگر دوز وز ابر مر او را بسوی خــــــاک فـروکاست
بر خاک بیفـتاد و بغلتیـــــــــــد چو ماهی وانگه نظر خویش فـگند از چپ و از راست
سختش عـجب آمد که ز چــوبی و ز آهـن این تیـــــزی و تنــدی و پریدن ز کجا خاست
زی تیر نظــر کرد و پر خویش دران دید گفـتا ز که نالیـــم که از ماســت که بر ماست
( صفحۀ 499 دیوان ناصر خسرو ، به اهـتمام مجتبی مینوی ، دنیای کتاب ، چاپ سوم ، 1372 ) (1)
بعد از نقـل مکمل این قـطعۀ جالب ، میروم که سطری چند در این ارتباط تقـدیم خوانندۀ ارجمند نمایم.
از ارمغان های جنگ عمومی دوم ، یکی هم پایان یافـتن سیطرۀ اروپا بر جهان و در صدر قـرار گرفـتن امریکا به جای اروپاست. با ترقـیات و پیشرفـت های فـوق العاده ای که در ساحات جدید تکنالوجی در آستانۀ جنگ دوم و خصوصاً در دوران جنگ دوم نصیب اتازونی گردید و با پرتاب دو بمب ذروی بر جاپان به اوجش رسید، قـدرت اتازونی دیگر حد و مرز نمی شناخت.
امریکا در جنگ شرکت کرد، اما هـرگز بمانند ممالک اروپائی صدمه ندید. نه شهرهایش ویران گردیدند و نه فابریکه ها و صنایعش تخریب. جنگ بدرجۀ اول در اروپا و بعد در آسیا و افـریقا پیش برده میشد و امریکا نسبت بعد مسافـت از دسترس تعرض قـوای محور مصون مانده بود و به غـیر از “پرل هاربر “Pearl Harbor (ساحل مروارید) در بحر پاسفـیک دیگر هـیچ نقـطه ای از قـلمرو امریکا آسیب ندیده بود. پیش از وارد شدن رسمی امریکا به جنگ، این کشور در واقع عـملاً درگیر جنگ بود و به قـوای “متحدین” کمک های تسلیحاتی ، پولی ، مالی و حتی ارتزاقی میرساند ، خاصتاً به روسیۀ شوروی و انگلستان که در برابر قـوای دول محور و خصوصاً قـوای فـوق العاده مجهـز و متحرک هـیتلری مقاومت میکردند. فـرانسه تسلیم گردیده بود و قـبل از آن پولند بعد از شش هـفـته نبرد مردانه و مقاومت سرسختانه و جانبازانه و پس از تحمل تلفات بس سنگین انسانی که تا سرحد شش ملیون نفـر میرسید ــ البته به شمول ملیونها یهودی که از دم تیغ تیز جلادان نازی گذشتند ــ مسخـر شده بود. ممالک خرد و ریزۀ اروپائی همه در تصرف قـوای محور درآمده و به استثنای درآویزی های خرد و پراگندۀ پارتیزانی، دیگر اثری از مقاومت در آنها
دیده نمیشد. اضلاع متحده در واقع در آوان جنگ سیطرۀ خود را بـر اروپا پهن کرد و بعد از استعمال دو بم ذروی بر هـیروشیما و ناگاساکی ( 2) جاپان، در صدر ممالک فاتح قـرار گرفـت.
زمانی که در سالهای دهۀ شست قـرن گذشته در زادگاهِ ارجمندم ، حضرت کابل، بودم، به مطالعۀ کتب جنگ عـمومی دوم زیاد اشتیاق میورزیدم. کتابهائی از قـبیل “جنگ دوم” اثر فـرانکو باندینی Franco Bandini، نویسندۀ ایتالیائی را، در دو جلد قـطور و کتاب “ظهور و سقـوط رایش سوم” Rise and Fall of the Third Reich The اثر ویلیم شایرر William L. Shirer امریکائی را که نیز کتابی بس ضخیم بود ، میخواندم و هـنوز که هـنوز است، بسا مطالب آن کتاب ها در حافـظه ام زنده است. موضوعاتی را که در ارتباط جنگ عمومی دوم می نویسم، عموماً از همین دو کتاب حجیم منشأ میگیرند و چون این دو کتاب اکنون در دسترسم قـرار ندارند ، به مدد حافـظه نکاتی از آنها را در نوشته هایم میگنجانم و امیدوارم که حافـظه مطالب نادقـیق را بر زبان قـلمم جاری نسازد.
امریکا بعد از این که بحیث “فاتح ِ فاتحان” جنگ عمومی دوم قـد برفـراشت، از دو مزیت فـوق العاده برخوردار بود. اول انکشاف سریع و محیرالعقـول در ساحۀ فـزیک هـسته ئی ــ که انکشاف بمب های اتمی را بدنبال داشت ــ و رشد صنعت راکت سازی که عمدتاً بحیث محصول کار دانشمندان به یغما بردۀ المان نازی در دسترس این کشور قـرار گرفـته بود. و دیگر انکشاف سریع و آسیب ندیدۀ اقـتصادی و تکنالوژیک.
در کتاب “ظهور و سقـوط رایش سوم” مذکور است، که المان نازی تنها در آزمایشگاههای زیرزمینی “پینه میونده” Peenemünde ( 3) با ده هـزار دانشمند ــ که کمترین ایشان درجۀ “دوکتورا” و “انجنیری” داشتند ــ مصروف انکشاف دادن اسلحۀ جدید بود و خصوصاً در رشتۀ فـزیک اتمی و تکنالوژی راکت به پیشرفـت های بزرگی نایل گردیده بود و اگر این آزمایشگاههای تحت الارضی با حملۀ گستردۀ هـوائی متحدین مواجه نمیگردیدند، المان نازی به زودی زود و به مراتب پیشتر از امریکا ، به اسلحۀ ذروی دست می یافـت و احتمالاً می توانست خواسته های خود را بر جهان بقـبولاند و به اصطلاح دیکته کند. این حملات هـوائی گسترده بر “پینه میونده” بعد از آن رخ داد، که دانشمندان فـزیک اتمی المان که در هجرت امریکا بسر میبردند، به حکومت امریکا هـشدار داده بودند، که اگر متحدین زود نجنبند، المان نازی موفـق به ساختن اسلحۀ اتمی گردیده و کار جنگ را یکطرفه خواهـد ساخت.
وزیر تبلیغات المان نازی “یوزف گیوبلـز”Josef Goebels ــ همان فـتنه گر کوتاه قـد ِ “یک و نیم لنگ”، که چرچل او را خطرناکتر از هـر نوع سلاح المانی مینامید ــ بار بار جهان و خصوصاً متحدین را از “اسلحۀ معجزه آسا” Wunderwaffen میترسانید و هـدفـش بدون شک دست آوردهای “های تک” همین آزمایشگاهها و بالاخص بمب های ذروی و راکت های دور پرواز بوده است.
باید تذکر داده شود، که در اثنای جنگ عـمومی دوم و اندکی پیش و پس از آن، سیل دانشمندان نامدار اروپا و بدرجۀ اول المان هـیتلری به اتازوی سرازیر گردیدند و یا که بدانجا برده شدند. از قـبیل پروفـیسر “البرت این شتین” ، Prof. Albert Einstein پروفـیسر “ورنر هـیزنرگ” Prof. Werner Heisenberg و … در رشتۀ فـزیک ذروی، داکتر “ورنهـر فـُن براون” Dr. Wernher von Braun ، پروفـیسر فـن شوارتس Prof. von Schwartz ــ که هـنوز هم زنده است ــ و دیگران ، در رشتۀ صنعت راکت سازی و غـیره.
این هم باید بصراحت گفـته شود، که شوروی های ستالینی نیز بسا دانشمندان فـزیک و تکنالوژی ذروی و صنعت راکت سازی و دگر رشته های پیشرفـتۀ تکنالوژی را بحیث غـنیمت جنگ با خود به روسیه بردند و از ایشان در این رشته های “های تک” استفاده های سرشار کردند. فـرق تنها در این است که امریکا شهرت این دانشمندان دست اول به یغما برده را فاش ساخت ، و این دانشمندان در کمال عـزت و آبرو زیستند ، شهرۀ آفاق گردیدند و در کمال احترام چشم از دنیا پوشیدند. ولی روسیۀ شوروی نه تنها هـویت دانشمندان ربوده شدۀ المانی را فاش نساخت، بلکه شیرۀ مغز و اندیشۀ ایشان را مکید و جهان ندانست که این دانشمندان اندیشه مند ، در کجا و در چه شرایطی زیستند و در چه شرایط چشم از جهان فـروبستند. شوروی ها بسا فابریکه های المان مغلوب و مسخر را نیز از بیخ کندند و در قـلمرو خود نصب کردند و شاید از بعض از آنها تا به امروز هم استفاده میکنند. البته فاتحان هـرچه از دستشان پوره باشد ، در حق ممالک مفـتوحه روا میدارند ، و تا جهان بوده چنین بوده.
گریز از اصل مطلب بخاطر این بود، تا دانسته شود که در عـقـبگاه و در پشت پرده ، چها گذشت تا امریکا و روسیۀ شوروی اولین قـدرتهای اتومی جهان گردند. امریکا بحیث فاتحی که هم فـتح درخشان در جنگ نصیبش گردیده و سرزمینش آسیب ندید و نیز اقـتـصاد و صنایعش جهش آسا پیش رفـته بودند، چه کرد و چه میکند؟؟؟
این “غـول میدان” ــ و به فـرمودۀ دلگی مشر قـسیم خان فهیم “سرخیل میدان” ــ نو خاسته در سیاست و اقـتصاد و صنایع و خصوصاً صنایع حربی، بعد از جنگ عـمومی دوم سمت آقائی بر جهان را کسب کرده و خواسته های خود را بر جهان دیکته میکرد و این دکتاتوری تا به امروز که امروز است، نه تنها خیره نگشته بلکه جلی تر و جری تر نیز گردیده است. اتازونی که اکنون به ذروۀ قـدرت خود رسیده و شاخ کبرش آسمان هـفـتم و کلاهگوشۀ ماه و خورشید را میخراشد، در فـکر جهانبانی بلامنازعه افـتاده و هی میکوشد، با ذرایع و از طرق مختلـف سیادت خود را بر جهان پهن گرداند.
خوشبختانه و از طالع خوش ِ جهان که اتازونی به همان عـقاب بلند پرواز حکیم ناصر خسرو بلخی شباهـت پیدا کرده که جهان را زیر پر خویش می بیند و غافـل است از اینکه، “کوه هـر قـدر بلند باشد، آخر سر خود راه دارد” و “دویدن ها” “افـتادن ها” هم دارند. ببینیم که اتازونی با وجود دور اندیشی ها و با وجود طرح پلانهای ستراتژیک و دیررس برای کسب سیطره بر کرۀ زمین و با آنکه با دستگاههای استخبارات و اکتشافات الکترونیک بیحد پیشرفـتۀ خود حتی “نر و مادۀ ” پشه را در هـوا هـم میخواند و با وجود همه “دوربینیها” در چه مخمصه های “کوته نظرانه” گیر آمده و گیر آمده میرود.
درگیریهای عمده و مستقـیم و غـیر مستقـیم اتازونی بعد از جنگ عمومی دوم تا به امروز ازین قـرارند :
ــ درگیری کوریا
ــ جنگ ویتنام
ــ جهاد و جنگ آزادی بخش ملی افغانستان
ــ جنگ اول عـراق ( جنگ جارج بوش کلان)
ــ اشغال افغانستان ( جنگ اول جارج بوش چوچه ) (4)
ــ اشغال عـراق ( جنگ دوم جارج بوش چوچه )
ــ تدارک حمله بر ایران (جنگ سوم جارج بوش چوچه )
ازین جمله فعلاً بر دو مورد تبصره میکنم ، و به موارد دیگر به اغـتنام فـرصت در آینده خـواهـم پرداخت.
ــ حمله بر افغانستان ــ جنگ اول جارج بوش چوچه :
جهانیان آگاه خوب میدانند، که امریکا ابرقـدرتی بهانه جو و بهانه گیر است و کابلیان ارجمند از قـدیم و ندیم گفـته اند که « بهانه گیر را بهانه بسیار است ». یعنی اگر کسی بخواهـد بهانه ای بیابد، حتماً آنرا خواهـد یافـت. “بهانه جوئی” هـم نقـشی دیگر ندارد، غـیر از فـریب دادن و غـولاندن (5) جهانیان و توجیه عملیات و فعالیتهای غـیر مشروعی که قـرار است سر دست گرفـته شوند. البته اضلاع متحدۀ امریکا و هـر جهان خوار دیگر، بدون بهانه هم میتوانند به اهـداف آزمندانۀ خود دست برنند.
“ناین الون” رخ داد و یا که به صحنه درآورده شد، تا دلیلی برای حمله بر افغانستان و اشغال “قـلب تپان آسیا” پیدا گردد. گفـتند که حادثۀ یازدهم سپتمبر 2001 ــ حادثۀ مرموزی که کس دنبال کشف حقایقـش نمیگردد و شاید تا اتازونی ابرقـدت ترکتاز و یکه تاز جهان بماند ، مکتوم بماند ــ بدست سازمان “القاعـده” سر و سامان داده شده و چون رژیم طالبان میزبان “القاعـده” است، باید رهـبرش “اسامه بن لادن” را به اتازونی تحویل بدهـند، در غـیر آن رژیم طالبی نابود خـواهـد گردید. چون طالبان به اصطلاح کابلی در “ننگ لنگوته”( 6) و “غـیرت افغانی” گیر مانده بودند و این دو فـقـره به ایشان تحویل دادن “مهمان” را به دشمنش اجازت نمیدهـد ــ و این نکته را اتازونی دقـیقاً درک کرده بود ــ بهانۀ اتازونی تیار گردید و به تاریخ هـفـتم اکتوبر 2001 تهاجم هوائی خود را بر افغانستان شروع کرد. هـدف ظاهـری البته قـلع و قـمع کردن رژیم طالبی بود ، اما هـدف و منظور اصلی تسلط بر کشور ما بوده که گرهگاه نقاط فـوق العاده مهم و ستراتژیک منافع غـرب است.
به هـر صورت بهانه درست آمد و امریکای جهانکشا و جهانگیر ، بر گوشۀ مهمی از جهان کهن تسلط پیدا کرد، آن هم بدون اینکه خون یک عـسکر و سربازش درین تهاجم ریخته باشد. امریکا به عـوض بکار انداختن قـوای پیادۀ خود، قـوای متواری و ازهم پاشیدۀ “ائتلاف شمال” و در رأس همه “شورای نظار” را استخدام کرده و بعد از سر و سامان دادن و تسلیح مجدد ، ایشان را عـملاً در خدمت خویش درآورد. البته امرکا دقـیقاً میدانست که “کته سران” و “سرخیل های میدان” شورای نظار قابل خرید و فـروش اند و در بدل چند “برگ سبز”(7) همه چیز خود را میفـروشند. همان بود که ضمن تعاملات ظاهـراً سری ، با تحویلدهی بوجی های دالر همه سرخیلان شورای نظار و ائتلاف شمال را خریدند و در خدمت خویش درآورند. و چرا امریکا جائی که با صرف پول از تلفات عـساکر خود جلوگیری کرده بتواند، پول مصرف نکند؟؟؟ چرا در عـوض به خطر انداختن جان سربازان خود، از صرف پول کار نگیرد؟؟؟ امریکا دقـیقاً همین کار را کرد و دیدیم که ملیشه های وحشی ائتلاف شمال ــ و خصوصاً ملیشه های بی بند و بار و چشم گرسنۀ شورای نظار ــ در قـدوم بادار جیدید دوان دوان و پایبوسان، به تعقـیب و کشتار طالبان کوفـته شده و جان برلب، پرداخته و “رزم آوران خدا” را به جنوب گریختاندند و زمینه را برای آوردن “دیموکراسی فـرمایشی” و “وارداتی” خود فـراهم ساختند. پروسۀ بن به راه انداخته شد و تصمیماتی گرفـته شد و ظاهـراً دنیا گل و گلزار گردید.
این ظاهـر امر بود و بدو کار، امریکا صرف نظر از اشغال یک مملکت مستقـل که در ذات خود به هـیچ قانونی ــ به استثنای قانون جنگل ــ جور نمی آید، مرتکب اشتباهی گردید که همه جهانگیران ارتکاب ورزیده بودند. هـیهات که امریکای مغرور دفـتر عـظیم تاریخ را ورق نزده بود، ورنه میدانست که کلاه و دستار بسا جهانکشایان تاریخ در این
سرزمین، بر زمین خورده و این بار نیز تاریخ اشتباه نخواهـد کرد. از اشتباهات بزرگ ستراتژیک که بگذریم، اتازونی اشتباهات فـراوان دیگری را نیز مـرتکب گردید، که در اینجا بر یکی از آنها اشارت میگردد:
بعد از” اشغال افغانستان” ، بزرگترین اشتباه امریکا، به اریکۀ قـدرت نشاندن جنایتکاران ائتلاف شمال و در رأس همه خائنان شورای نظار بود، و این اولین سنگ کج در دیوار نظام نوین افغانستان شمرده شد. مردم افغانستان میپرسند ــ و کاملاً بحق میپرسند ــ که اگر قـرار بود جنایتکاران در رأس قـدرت بمانند و یا که قـرار داده شوند، چرا طالبان از قـدرت کنار زده شدند؟؟؟ چون عمال بدعمل “ائتلاف شمال” و “شورای نظار” به تناسب طالبان جنایات به مراتب هـولناکتری را مرتکب گردیده بودند. مردم ما دقـیقاً میدانند که عـلت اصلی تولد و عـروج طالبان، وجود و کارروائی های ضد انسانی همین گروههای تنظیمی رقـیب بود، که روز روشن را بر خلق خدا شب تار ساخته بودند.
رویدادها نشان دادند، که این شک و تردید مردم افغانستان کاملاً بجا بوده ، زیرا تکیه زدن جنایتکاران ائتلاف شمال و بالخاصه شورای نظار، زمینۀ بروز هـزار و یک فـساد و تباهی را فـراهم گردانید. قـسمی که صاحبنظران درک کرده اند، یکی از اهـداف اولیۀ طالبان خلع دوبارۀ عمال بدنام این ائتلاف و این شورای خاطی و فـساد پیشه میباشد و تا این جنانیان و خائنان بر سر قـدرت باشند، طالبان هـرگز دست از فعالیت برنخواهـند داشت. مکرراً میگویم، که هـرآئینه و بدون شک عمده ترین دلیل و عامل عـروج مجدد طالبان ، به قـدرت رسیدن جنایتکاران ائتلاف شمال و عـلی الخصوص عمال “جنایت نشان” شورای نظار است. و این فاحش ترین خبطی است که امریکائیان سهواً و یا عمداً مرتکب گردیده اند.
قابل تذکر است که منسوبان ائتلاف شمال در تجهیز دوبارۀ طالبان هم رول بارز داشتند. ایشان خواستند با تقـویه و تجهیز طالبان ، حکومت کرزی را زیر فـشار بگیرند و نگذارند، که یک حکومت قـوی مرکزی عـرض اندام کند. منسوبان ائتلاف شمال گمان میبردند، که با ضعیف نگهداشتن حکومت حامد کرزی، زمینۀ “پخپل سری” های بدون چون و چرای ایشان کماکان برقـرار خـواهـد ماند. این اما ظاهـر کار بود و این جنایتکاران “نزدیک بین” هـرگز حساب این را نکرده بودند، که با تقـویۀ طالبان در واقع تیشه به ریشۀ خویش میزنند. به فکر ایشان نرسیده بود، که عـروج مجدد طالبان زمینۀ زوال خود ایشان را فـراهم میگرداند. مغز کوچک ملخی و “جنایت اندیش” ایشان هـرگز حدس زده نمیتوانست که طالبان به مجرد آمدن روی صحنه ، اول سر ایشان را زیر بالشان خواهـند کرد.
چنانکه در مقالۀ ” ائتلاف شمال در سراشیب زوال ” نوشتم، امریکا و ممالک هم پیمانش در ناتو که امکان تقابل دوامدار را با طالبان در خود نمی بینند، بدین نتیجه رسیده اند که با طالبان باید کنار بیایند و ایشان را در دولت سهیم بسازند. البته طالبان هـرگز در دولتی اشتراک نخواهـند ورزید، که جنایتکاران ائتلاف شمال و خصوصاً جنایت گستران خباثت پیشۀ “شورای نظار” همه کارۀ آن باشند. بدون شک که اولین شرط طالبان برای اشتراک در قـدرت دولتی، حذف و خلع این جنایتکاران مشهور ، از دولت خواهـد بود. این هم مبرز و مبرهـن است که وقـتی اهـداف امریکا ایجاب کند، از لنگ نوکران حلقه بگوش و خطاکار خود گرفـته و همه را بیرون خـواهـد انداخت. برای امریکا راه دیگر نمی ماند ، غـیر از اینکه اشتباه عمدۀ خود را بعد از شش سال تأخیر بالآخره پس بگیرد و اجیران ائتلاف شمال و “شورای نظار” خود را به زباله دان فـراموشی و به “مستراح تاریخ” بسپارد.
ــ تدارک حمله بر ایران ــ جنگ سوم جارج بوش چوچه :
در ملک ما ضرب المثلی ورد زبانهاست ، که “چیزی که دو شد ، سه هم میشه”. این مثل قـضافـلکی (8) اعـتبار خود را در عـمل بسیار قائم ساخته و گمان نکنم که این بار بی اعـتبار گردد. مگر اگر از دانش عامیانه بگذریم :
بعد از پیروزی انقـلاب اسلامی ایران که آیت الله خمینی را در رأس یک حکومت تئوکرات خشن و ردیکال در ایران نشاند، در جمهوری اسلامی بدواً کار هائی صورت گرفـت که میتوان آن را انتقام “سرشکستگی” دوامدار ایران از امریکا نام نهاد. اوج این انتقام گروگانگیری 52 دپلومات امریکائی و نگهداشتن 444 روزۀ ایشان در چنگ به اصطلاح خودشان “دانشجویان خط امام” بود، که جبروت امریکا را بر زمین زد. امریکا هم این واقعه را فـراموش نکرد و در صدد انتقام و بلکه انتقامها بود. تحریک اتازونی صدام حسین را به تهاجم بر ایران، اولین ضربه ای بود که جمهوری اسلامی ایران متحمل گردید و بعد با نوشیدن “جام زهـر” خمینی بصورت فـضیحتباری خاتمه یافـت. امریکا مگر هـنوز انتقام اصلی را از رژیم ایران نگرفـته و مترصد فـرصت مناسب است. قـصۀ انرژی ذروی ایران و غـنی سازی یورانیم در آن سامان، بهانۀ خوبیست که ایران خود به دست امریکا داده است. علاوه بر آن رژیم آخوندهای ایران بهانۀ دیگر و دلپسند تری را نیز در دسترس امریکا گذاشته است، که با “نورچشم” و “دست راست” امریکا در منطقه ــ یعنی “اسرائیل جان” ــ ارتباط میگیرد. محمود احمدی نژاد بار بار از نابود کردن و امحای کامل کشور “اسرائیل” سخن گفـته ، و پیشبرد دیوانه وار پروژۀ اتومی ایران بر جنبۀ عملی اهـداف پشت پردۀ ایران صحه میگذارد. من در زمینه مقالۀ مستقـلی زیر عـنوان « ابرقـدرت بهانه گیر و ساده لوحان بهانه ده ــ بازان سیاست” و “سیاست بازان” ایران » بیرون داده و چیزهائی نوشته ام ، که قـسمتهائی از آنرا درینجا نقـل میکنم :
« … ایران بدین موارد بسنده نکرد، بلکه گامهای دیگری را نیز برداشت، که سرحد حوصلۀ غـرب را میخراشید و باصطلاح کابلی “قـتقـتک مبداد”. ازین جمله است تولید راکت های “دور پرواز” شهاب چند و چند و چند که اسرائیل و ماورای آن کشور را تا آستانه های بر اعـظم اروپا زیر شعاع خود گرفـته میتوانند. ازین جمله است ، پروژۀ ذروی ایران که بدون شک هـدفی جز تولید اسلحۀ اتمی ندارد و پیشبرد جنون آسای آن ؛ با وجود اعـتراضات شدید بین المللی و تهدیدات “شورای امنیت” ملل متحد. ( اینکه آیا یک کشور اسلامی اجازۀ تولید اسلحۀ ذروی را دارد یا ندارد، در حالی که کشور کوچک ، زورگوی ، غاصب و متجاوز اسرائیل بیش از دو صد و پنجاه عـد بمب اتمی را در “آرسنال اتمی” خود نگهمیدارد، موضوع این بحث نیست ). ازین جمله است تهدیدات صریح و بی پردۀ ایران مبنی بر نابود کردن اسرائیل. احمدی نژاد ، رئیس جمهور زورگوی ایران ، بار بار و در هـر موقع اسرائیل را تهدید به مرگ کرده و گفـته است که باید اسرائیل از نقـشۀ جهان برداشته شود و به اصطلاح مکتبیان ما “پنسل پاک” زده شود. باز گفـته است که کشور اسرائیل باید ازین منطقه برکند شده و مثلاً به المان و اتریش و یا شمال امریکا انتقال داده شود. احمدی نژاد بار بار “هـالاکاست” را انکار کرده و بالوسیله هم یک واقعیت تاریخی را رد میکند و نیز رگ غـیرت هـزاران یهود متنفـذ جهان را که در اقـتصاد و سیاست جهان و خصوصاً در اقـتصاد و سیاست خود “اتازونی” رول برجسته و انکار ناپذیر دارند، به شور می آورد.