سیاه سنگ هنوز جهان “جهانی” را نه گشته است!
نویسندۀ محترم، صبورالله سیاه سنگ، برخی از اشعار شاعرمعروف کشور، عبدالباری جهانی، را به نقد گرفته است1. این نبشتۀ آقای سیاه سنگ ازطریق رسانه های کشور، در داخل و خارج، به نشررسیده است. نبشتۀ یاد شده، تحت عنوان “جهان جهانی” به نشررسیده است. “جهان جهانی” عنوان ِ یک مقالۀ دیگر نیز بود که در بارۀ محترم عبدالباری جهانی در سال 1999 توسط نویسندۀ بنام دروېش درانى نوشته شده بود. البته این مقاله به پشتو نوشته شده بود و عنوان آن در اصل “د جهاني جهان” بود. مقالۀ آقای درانی واقعاً روی عنوان و محور اصلی، یعنی “جهان جهانی”، میچرخید. در نبشتۀ آقای سیاه سنگ که به قول خودشان، “نگاهی به گزینه های ازعبدالباری جهانی است”، جهان بی کران “جهانی” فقط از روی چند شعر و آنهم با یک دید یک سُویه به نقد گرفته شده است. آقای سیاه سنگ، بعد از یک مقدمۀ کوتاه که ظاهراً کدام ربط به اصل موضوع (جهان جهانی) ندارد، میخواهد به چهار سوال بسیار مهم راجع به شاعرجواب ارائه کند: “جهانی به چه می اندیشد؟ اندیشه هایش چگونه بازتاب مییابند؟ شاعرانه ها و عاشقانه هایش چه میگویند؟ این سرودپرداز(جهانی) در کجا نشسته و با هنرش چه میکند؟”
اینکه نبشتۀ آقای سیاه سنگ تا چه حد توانسته است به پرسش های فوق جواب دهد، خود یک سوال مهم است که توجه خوانندگان را میطلبد، ولی بدون اینکه مانند بعضی از نویسندگان احساساتی و کوتاه اندیش، به طرفداری این و یا آن یکی ازاین دو نویسندۀ بارز و توانای کشور (جهانی و سیاه سنگ)، که هردو چون نورچشم اند، بپردازیم، باید صادقادنه و عادلانه با موضوع برخورد نمود و نکات مبهم در آن را به سوال درآورده، احترامانه جویای شرح آن گردید، که مطلب هذا نیز همین هدف را دنبال میکند.
در آغازمطلب خود، آقای سیاه سنگ بعد از ترجمۀ تنها تو قطعه شعر از شاعر، فوراً به این نتیجه رسیده است که “…نامبرده (جهانی) کمتر به شعر امروز و بیشتر به غزل دیروز پرداخته است. نیاز زمانه از او میخواست همانگونه که شعر نو می آفریند، ساختار و بافتار نوین را نیز از چشم نیفگند.”
در اینجا موقف نویسنده از کاربرد “شعر امروز”، “غزل دیروز” و “ساختار و بافتار نوین” روشن نیست. بهترمیبود اگر نویسنده این سه موضوع، “شعرامروز”، “غزل دیروز” و “ساختاروبافتارنوین”، را از دید خود مختصراً تعریف نموده، شرح میداد که چطور به این نتیجه رسیده است که این کمی ها در اشعار شاعر وجود دارد؟ ویا هم وقتی نویسنده مینویسد که “چشم داشتن به بزم و بازار موسیقی و از همینرو دل بستن به قافیه های روان، دریفهای دامنه دار و سوژه های تکراری، جهانی را ازسرودن به شیوه های نوین بازداشته است…”، برای تشخیص عدم “سرودن به شیوه های نوین” و چون و چرای آن، نه قبل ازاین پراگراف (ادعا) و نه بعد ازآن، هیچ نوع توضیحات وجود ندارد.
شاید از دید و برداشت آقای سیاه سنگ حیقیقت امر همین باشد ولی خوانندۀ کنجکاو به دلایل قوی و روشن نیاز دارد. ازسوی دیگر، یک نقد ادبی که عبارت از “تشخیص معایب و محاسن اثری ادبی” است، نیز از نقاد میطلبد تا از قواعد و فنون ادبی و تجزیه و تحلیل ها برای شرح، توضیح و قضاوت یک اثری ادبی استفاده نماید، که این کار صورت نگرفته است.
نویسنده مینویسد: “باری جهانی درین گسترده (درساحۀ شعرحماسی)، ازیکسو پا به پای گذشتگان گام برداشته و ازسوی دیگر راه خود را رفته است، زیرا در کنارسوژه های کهن، ابزارهایش نو و نوجویانه اند.”
دراینجا، تائید نمودن این امر که شاعر در اشعار راه خود را نیز رفته است و “در کنار سوژه های کهن، ابزارهایش نو و نوجویانه اند”، تشخیص قبلی نویسنده که میگوید جهانی “ازسرودن به شیوه های نوین” بازمانده است، را به نوع رد میکند. اگرگیریم که این تشخیص نویسنده تنها به یک بخش از اشعار شاعر(اشعارحماسی) ارتباط میگیرد، بازهم این بخش، بخش ِ ازکلیات شاعر را تشکیل میدهد. البته در این مورد، قابل یادآوریست که اکادیمسین پوهاند رشــــــاد “جهانی” را شاعر “مبتکر” نامیده بود. اکادیمسین پوهان رشاد “ابتکار” و “سلاست” را از ویژه گی های شعر جهانی میداند که این واقعاً یک حقیقتی روشن و انکارناپذیر است. پوهاند رشاد دریک مقالۀ خود “مبتکربودن” جهانی را بسیار زیبا به تصویرکشیده مینویسد: “د ښاغلي جهاني د فكر شهباز د نوو معناوو په ښكار پسي ډيري هسكي الوتني كوي، او بې ښكاره نه راستنېږي، ځكه نو زه دى مبتكر شاعر بولم.”2
آقای سیاه سنگ برگردانهای آثار برخی از نویسندگان جهان توسط عبدالبارجهانی، اززبان های “انگلیسی، فارسی و اردو” به پشتو را نظربه دلایل چون: اینکه آن نویسندگان “چهره های ماندگار در فرهنگ و ادبیات خاور زمین نیستند”، دست کم گرفته، میپرسد که این کار “به چه درد خوانندگان باری جهانی خواهد خورد؟”
سیاه سنگ مینویسد:
” پشتوزبانهای افغانستان، به ویژه دوستداران فرهنگش، پیش از همه به روند آشنایی، بازشناسی، بررسی و نقد سرود پردازانی چون حمید موشگاف، خوشحال ختک، عبدالرحمان، حمزه شینواری و پس از آنها به امان الله سیلاب صافی، محمد امین ملنگ جان، اسحاق ننگیال، پیرمحمد کاروان، عارف خران، غفورلیوال، زرین انزور3 و … نیاز دارند تا دید زدن سرسری این یا آن سرودپرداز انگلیسی و هندی.”
در این مورد، خواننده به فکراین سوال میشود که یک نویسندۀ توانای کشور، صبورالله سیاه سنگ، ازچنین اظهارات چه هدف دارد؟ ایشان خوب میدانند که درکشورهای دیگر(دور نه رفته، در ایران همسایه) آثاری نویسندگان بین المللی، از نوشته های خیلی عادی گرفته تا آثار شناخته شده به سطح جهان، به زبان های ملی شان برگردانده میشود، پس اگر یک افغان، که کشورش مانند سایر بخش ها، در این بخش بسیار پس مانده است، دست به ترجمه و یا گرداندن آثار نویسندگان خارجی (هرنویسنده که باشد) به زبان خود میزند، باید ازوی حمایت نمود و چنین تلاش های شانرا ارزنده خواند، زیرا لسان های ملی افغانستان تابحال ازین “نعمت” بهره نبرده اند. عبدالقيوم پتيال در مقدمه کتاب «د خیام سرونه د پښتو په تال کې»، از محترم عبدالباری جهانی، مینویسد: “پښتو ژبه تر هرڅه زيات ژباړې ته اړتيا لري، هغه دعلامه رشاد په وينا پښتو لا تر اوسه د ژباړې له نعمته بې برخې ده.”
جهانی با برگرداندن برخی از آثار شاعران پرآوازۀ چون بگهت کبـــیر، شاعر و صوفی معروف هند و رابرت فراست- Robert Frost1874-1963 -امریکائی که گفته میشود اشعار وی ” سرشار از نوعی اندیشمندی و ژرف نگریست … شعرش را ساده ترین اشیاء و عناصر تشکیل میدهد، اما در نهایت به غنای معنایی و حقیقت زندگی و انسان و سر آنجام هستی گره می خورد، غنایی که گاه شکل طنز و کنایه و نماد را بر دوش دارد و گاه جامهٔ تمثیل و روایتهای داستانی را بر تن میکند”، خدمت بسیار بزرگ و فراموش ناشدنی را برای زبان پشتو انجام داده است.
صبورالله سیاه سنگ با برگرداندن یکی، دو شعر حماسی و میهنی شاعر، از پشتو به دری، جهانی را در “درتنگنای سلول نژادی” درمیآبد. او چنین می افزاید: “سوگمندانه باید گفت که این سرودپرداز توانمند در تنگنای سلول نژادی و بن بست زادگاهی جا خوش کرده است.”
سیاه سنگ بالای شعرزیبای و میهنی (کنــــــــــــدهار می د بــابــا په قـــــواله دئ — که پنجشیر دئ که واخان دئ وطن زما دئ)، مهر “مانیفست نژادگرایی” زده، تا حدی افراط میکند که گویا این شعر “میتواند باری جهانی را به دادگاه بکشاند”. بالاخره، وی به این باور میشود که “سنگر گیریهای نژادی و زبانی سیمای بسیاری از سروده های جهانی را خراشیده است.”
در این که آیا واقعاً “سیمای بسیاری از سروده های جهانی” را “سنگرگیریهای نژادی و زبانی” تشکیل میدهد، اینرا به قضاوت دیگرخوانندگان جهانی میگذارم. من شخصاً اینرا زیاده روی و مبالغۀ جناب سیاه سنگ میدانم. اگر ما تنها به چند مصراع ازین شعر در ذیل نظراندازیم، به خوبی برعکس این ادعاء را میبینیم:
هـــره لـــویشت می د نیــکه او بابا ګور دئ
که پنجشیر دئ که واخان دئ وطن زما دئ
که تاجک دئ که اوزبک دئ یو افـــغان دئ
ددی خــــــــــــاوره هـــزاره ترکمن زما دئ
سیاه سنگ مینویسد که گویا وی کتاب های ورکه مېـنه، پایکوب، د سباوون په تمه، شپیلی، کوه طور، راز و نیاز و غیره را از آثاری محترم جهانی مطالعه نموده است، ولی سوال این است که شما آقای سیاه سنگ آیا آن شعر تقریباً پنج صفحه ئی همین شاعر را که در وصف پامیـــر و بدخشان نوشته است و از جهاد و مقامت دلیرانۀ مردم آن سرزمین در آن یاد شده است، در جمع این کتاب ها نه دیده و نه خوانده اید؟ خوانندگان شما به این فکر خواهند افتاد که شما، خدا ناخواسته، عمداً از حقایق چشم پوشی مینمائید و این کار یقیناً میتواند رابطه میان شما و خوانندگان تان را در آینده آسیب رساند.
در آغاز این شعر (کنــــــــــــدهار می د بــابــا په قـــــواله دئ — که پنجشیر دئ که واخان دئ وطن زما دئ)، استفاده از کلمۀ “قواله” یا قباله توسط شاعر را محترم سیاه سنگ ازروی ترجمۀ تحت الفظی آن بسیار جدی میگیرد وحتی به شاعر چنین پیشنهاد مینماید: “بد نخواهد بود آقای جهانی بداند که قندهار درقباله بابای کسی نمیگنجد.”
بازهم در ارتباط به همین یک شعرجهانی که به نظر میرسد محتوی آن برای آقای سیاه سنگ بسیارجنجال برانگیز است، ایشان با بالیدن شاعر به ارزش های اجتماعی در زادگاه پدری اش در تضاد واقع میشود. شاعر میگوید:”سـرداري يې زمـا په پچه ده ختلې”، و آقای سیاه سنگ ناراحت شده میگوید: “قندهار، همین زادگاه سردارها از آغاز تا امروز چند بیمارستان و کودکستان، چند آموزشگاه و دانشگاه و چند موزیم و فابریکه دارد؟”
آقای سیاه سنگ، اینکه قندهار تا امروز شفاخانه ها، پوهنتون ها، موزیم ها و فابریکه ها ندارد، این تنها منوط به قندهار نمیشود، بلکه بغیراز مرکز، یعنی کابل، که نسبتاً ازین نگاه پیشرفت های داشته است، ولایات دیگرکشوربه علت فقر و جنگ های طولانی در کشور، در حالت مشابه و حتی بدترازقندهار قرار دارند.
در یک قسمت همین شعر، شاعر میگوید:
چی فکرونه د نفاق پالی په سر کی
امــتیاز یي د وهلو کشـــتن زما دئ
ترجمۀ سیاه سنگ:
“آنکه اندیشه های نفاق در سر میپروراند / امتیاز زدن و کشتنش از من است”
آقای سیاه سنگ به ادامه مینویسند: “نخست باید چهارچوب شناخت “اندیشه های نقاق روشن باشد.” و “چرا باید گوینده اش (گویندۀ اندیشه های نفاق) به دستان باری جهانی کشته شود؟”
فکرمیکنم نقاد در اینجا یکبار دیگر به خطا رفته است. چهارچوب شناخت “اندیشه های نفاق” در تاریخ کشور روشن و هویدا است. آنانیکه فکر نفاق را میان مردم باهم برادر افغانستان در سر میپروراندند و یا هنوز هم پلان میکنند، دشمنان تاریخی و غیرافغان بودند و هستند که در بیرون از جغرافیای افغانستان، چه در همسایگی و چه دورتر از آن، قرار دارند. فکر میکنم که مطالعۀ تاریخ کشور “اندیشه های نفاق” و طراحان آنر را به افغان ها به خوبی معرفی نموده است.
وقتی شاعر از ضمیر “من” در شعر خود استفاده میکند، هدف شخص عبدالباری جهانی نیست، بلکه ضمیر”من” برای من و تو، هر افغانیکه این شعر را میخواند به کار برده شده است. پس فکر میکنم دوشمنان کشور که “اندیشه های نفاق” را در سر دارند، حتمی نیست که “به دستان باری جهانی کشته” شوند.
در ادامۀ همین محور سیاه سنگ مینویسد:
“آزادی اندیشه و بیان الفبای خردورزی و تهداب دموکراسی است. شاید در بدترین صورت، از خشم زیاد بتوانیم اندیشه های کسی را برچسپ نفاق افگنانه بزنیم، ولی این حق را هرگز نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم که نخست او را زیر مشت و لگد اندازیم، سپس با شمشیر گردن بزنیم یا با تفنگ داغانش کنیم و آنگاه بیاییم با گردن افراشته بگوییم: امتیاز زدن و کشتنش از من است.”
“آزادی اندیشه وبیان”، “خردورزی”، “دموکراسی” و ازین قبیل، کلمات اند بسیار زیبا و مورد پسند همه که بعضاً با آنها بازی میشود. قسمیکه ذکر گردید، “چی فکرونه د نفاق پالی په سر کی”، اشارۀ است به دشمنان و تفرقه اندازان بیگانه که در تباهی کشور دست داشته و دارند. هدف در اینجا از من و تو، خلق و پرچم، اسلامگرا و تیکنوکرات… اتباع داخلی کشور نیست که اگر اندیشه های ما در تضاد باشند، با این فتوی شاعر یکی دیگر را گردن بزنیم.
باز هم نویسنده با همان تعبیر خود از شعر، بسیار دور میرود، اینبار دور تا سرزمین که فعلاً در آن زندگی میکند: “در برخی از کشورها، “کشتن” که باشد به جای خودش، بیان اینکه کسی (یا خودم) را خواهم کشت، گناه نابخشودنی و سزاوار کیفر پنداشته میشود. در کانادا اگر کسی بگوید “امتیاز زدن و کشتن کسی که چنین یا چنان اندیشه در سرداشته باشد، از من است”، بیدرنگ بازداشت خواهد شد.”
سیاه سنگ یکباردیگر از دیدن موضوع در کُل چشم پوشی میکند و به همان پیام کبوتر سفید صلح ادامه میدهد: “”کشتن و زدن” را امتیاز دانستن چلیپای درشتی بر آرمان خشونت زدایی است. مگر نباید به جای ریزاندن خون دروازه گفتگو را گشود؟”
آقای سیاه سنگ! شما یقیناً به اشعاردیگری شاعر در آثارش برخورده اید که درآن پیام های عدم خشونت، دعوت به صلح و گفتگو، دست برداشتن از جنگ، وحدت و یکپارچه گی… درآن روشن است. اگرنه، به نمونۀ ذیل که قسمت های از یک شعرجهانی است توجه نمائید:
ځوانه دا څوك يـې چي ګــــولۍ اوروې
د خـپـل نـيـــــكـه او د ابـــــــــا پـر كلي
دې هديره كي دي خپـــــلوان پراته دي
څوك يـې پرون څوك يـې پخوا ويشتلي
د خـــــــداى دپاره ځـــــوانه مه اوروه
د خـپــــــــــل ابا پر مېـنه سره اورونه
پرېـــــــږده وراره دي د ابۍ غېـږه كي
و ويـنـــــي ګـرم او مـاشـوم خـوبـونـه
بــــــــلا د ي واخـلـم مـېـړنـيـه ځـوانه
پرېــــږده مـورچـل دا د خـونـيانو ځالۍ
دا ستا د پــــــــــــلار ستا د ټبر قـاتـلان
دا د رهــــــــــزنـو لـوټــــمـارانـو ټـولۍ
….ادامه دارد.