سخنى چند پيرامون رسول رهين و جفنگنامه خاوران او
از دير باز چيزهايى را مى خوانم که در جفنگنامه ات که چون دهن پر تعفنت کثيف است، نشر ميکنى و اغلب بر آن مى خندم. خنده ام از جهتى است که چگونه قهرمان پرورى است اين رهين و چه قهرمانانى آند آنانى که او نعوذبالله به خدايى گرفته است! سقاو (سقا) ى شماره يک و سقاو شماره دو.
از حدود بيست و اند سالى که با تو شناخت دارم، حتى يک بارى هم که شده احترامى که شايسته يک استاد است به تو نه داشته ام، زيرا شمه يى از آنچه يک استاد دارد در تو نه ديده ام. نظرم در مورد تو هميشه اميخته با نوعى حقارت بود. نه تنها از نظر فزيکى که خداوند کثافت ذهن و ضميرت را در چهره ات نمايان ساخته و تعفن انرا از دهن پر کثافتت بيرون ريخته است ( شايد فرزندانت هم به خاطر اين تعفن تاب نشستن در کنارت را نه داشته باشند!)، بلکه از نظر فکرى هم که يک کدوى ميان خالى بيش نه بودى.
هنوز هم بياد دارم پاسخى را که در برابر سوالم در صنف اول پوهنتون ارايه کردى و ميتواند محکى باشد براى ارزيابى عمق فکرى، دانش اکاديميک و ميزان تسلط تو بر مضمون جامعه شناسى که بعلت قحط الرجال تدريس ميکردى. پاسخ تو در برابر سوالم که بورژوازى چيست، چنين بود: “بورژوازى سرمايه دارانى را گويند که نظريات سرمايه دارى داشته باشند”. زهى دانش!!!
ميگفتند که در کتابدارى تحصيلاتى انجام داده يى (والله اعلم!) اما ژورناليزم تدريس ميکردى و چه ژورناليزمى!! يادت هست که به خاطر باقى ماندن در پوهنتون به چه پستى ها روى مى آوردى؟ يادت هست که خاد برايت حزبکى ساخت از قماش همان ستمى هاييکه امروز همه با هم به دور” بز ريش” به جهنم رفته خود مى رقصيد و افراد منسوب به آن گروه قومى کشور را که امروز همراه با ساير ستميان هار شده ات تکفير ميکنى، پا مى بوسيدى و “…………“.
يادت هست که در يک روز مبارک رمضان با کله خام و نشه آلود خود همراه با چند تا همقطار ديگر و از جمله يار پاردريايى ات (ابراهيم عثمانوف) به پوهنتون آمدى، به خدا و فرايض او پوزخند زدى و محصلين برويت تف کردند!
يادت هست که از جعبه ميزت در اتاق ١٠١٧ تعمير فاکولته حقوق (که ژورناليزم نيز در آن تدريس ميشد) عکسهايى برهنه دختران فرنگى براى محصلين نشان ميدادى تا که اگر يکى از دختران محصل، که چون فرزندانت بايد ميبودند، به خواهشهاى پست شهوت پرستانه ات پاسخ مثبت دهد.
بارى يک استاد ديگر ژورناليزم، در زمان تسلط آن “بز ريشى” که تو و سگهاى لگام گسيخته چون تو از توصيفش به عنوان مسلمان پاکباز سير نمى شوند، قصه مى کرد:
“شام بود، در منزل خود در ناحيه چهلستون مشغول تعمير بودم، که سر وپاى رهين و عده ديگر بد مست از شراب ظاهر شد و از من خواهش ميکرد بوتلى راکه با خود آورده بودند در ملاى عام سر کشم. گفتم: اخر وضع خوب نيست و من در قريه بسر مى برم، برويم در خانه اين کار را خواهم کرد. اما رهين همچنان اصرار ميکرد. در همين حال صداى آذان ملاى محله به گوش رسيد که اين بد مستان با شنيدن آن به جاى خموشى، جسورترشده و مرا محکم گرفتند تا در همراهى با اين نداى محمدى بوتل شراب را با جرعه هاى لاينقطع سر کشم”.
رهين! مگر انکار ميکنى؟ بلى بگو تا عکسهاى مربوط آنرا در مطبوعات به نشر بسپارم.
بياييم به جفنگنامه ات — خاوران که تنها هدف آن توهين به پشتو، پشتون و افغانستان است: در اين کثافتنامه چند قهرمان محدود وجود دارد: امير حبيب الله خادم دين رسوله الله، آمر مسعود (الله) ، خليلى خليل الله (مداح پر وپا قرص دکتاتور پاکستانى – ضيا الحق– آن قاتل هزاران افغان) و د شمنان ديگر الله و انسانش که برخى را پشتون قوميت داده است .
چه عقده هايى که سگهاى چون تو با الله و انسان او دارند وچرا؟! آخر زندگى در غرب بايد چيزهايى به تو آموخته باشد که بزرگى و پستى، رياضت و معاصيت، نيکى وبدى و امثالهم از خصايل فردى اند نه قومى. ورنه همه “الف ها” بايستى بدون استثنا خوب مى بودند و همه “ب ها” بد، که چنين نيست.
شايد بتوان قضاوت استاد ديگر ژورناليزم – کاظم آهنگ را که ولو همزبان و هم تبارت است، بنا بر همين اصل ارزيابى کرد، که سر دشمنى با تو دارد و پست ترين انسان روى زمين ميخواندت. او ميگفت: رهين بر علاوه ديگر پستيهايش، پولهاى مساعدت شده به پوهنتون نو تاسيس جبل السراج را نيز سرقت کرده فرار نمود.
باز هم انکار ميکنى؟ بلى بگو تا حرفهاى او را يکايک در مطبوعات به نشر بسپارم.
اسناد زيادى و از آنجمله مستند ويديويى، عکس و فلم از آنچه انجام داده يى در اختيار دارم. يا به جفنگسرايى ات بر عليه کشور عزيزم و مردمان پر غرور ان پايان ميدهى و يا اينکه به نشر مرحله وار ان در مطبوعات داخل افغانستان و سايتهايى در خارج اقدام مى کنم.
توپ در ميدان تست رهين، و اخيتار نيز با تست!