یک روند بنیادگرایی رو به رشد در میان سنیهای غیر پشتون دیده میشود.
عصارۀ صد من مثنوی تلخ، دریک اجمال- خطر رشد بنیاد گرایی در شمال افغانستان
یک روند بنیادگرایی رو به رشد در میان سنیهای غیر پشتون دیده میشود.
ملاهای بدخشان فاریاب و پروان و حتا ملا امامان کابل همانقدر متعصب و سلفیگرا هستند که ملاهای جنوب.
از قلم اسد «بودا»
——————–
بخشی از نسلِ جوان مردمِ تاجیکْ سرگرمِ کندوکاو در افسانههایِ تاریخی و محوِ اقتدار و شکوه افسانهایِ داریوش و کوروشاند. کند و کاو در گذشته و چکر زدن در ادبیاتِ قدیم یک ضرورت است ولی نباید آن قدر غرق شویم که سبب گردد وضعیتِ زمان حال را از یاد بریم. ادبیاتْ تلاش برای بهتر زیستن و بهبودِ زندگی جمعی است، نه نمایش و فخر فروشی. فقط آن بخش از ادبیات به درد آدمی میخورد که برای زندگی سودمنداست و باری را از دوش بشر بر میدارد. محال است که بتوانیم با داریوش و کوروش و فردوسی و حافظ دنیای نو بسازیم. نیاز اولی ما علومی است که به داشتن نان و سرپناه و خانه و امنیت کمک میکند. مولانا و حافظ نیاز ثانوی است.
به نظر میرسد این سرگرمی بیش از حد به داریوش و کوروش و آریای تخیلی باعثِ غفلت از زمان حال شده است. فعلن همه عاشق فردوسی و محو چشمان رستماند. نقد دین و ملا به خدا واگذار شده است. یک روند بنیادگرایی رو بهرشد در میان سنیهای غیر پشتون دیده میشود. میان ادبیات سیاسی شمال و جنوب تفاوتی چندانی دیده نمیشود. مرجعِ نهایی هردو اسلام و جهاد است. دوران جهاد نه تنها نقد نمیشود، بلکه مطلقن ستایش و رمانتیزه میشود. طالبان بدخشان و بغلان و فاریاب و بادغیس و غور، اکنون فقط ناقلین نیستند، غیر پشتونها نیز هستند. ملاهای بدخشان فاریاب و پروان و حتا ملا امامان کابل همانقدر متعصب و سلفیگرا هستند که ملاهای جنوب. اردوی ملی در شمال فقط با طالبان پشتون نمیجگند، با طالبان ترکمن و ازبیک و تاجیک نیز میجنگد. خطر به دامافتادن هزارههای سنی در دام بنیادگرایی مذهبی، به دلیل تحقیر بیش از حد و همهجانبه از هر طرف، از همه بیشتر است. در دروان جنگ با شوروی تندروترین جنگجویان ضد شوروی، هم در جبهه «حکمتیار» و هم در جبهه «مسعود» از میان هزارههای سنی بغلان و پروان و درهپنجشیر برخاستند.
طالبان مادرزاد بنیادگرا متولد نمیشوند. مولود برخورد انفعالی فرهنگیان پشتون در برابر اسلامگرایی است. برخی از پشتونها تصور میکنند که نفس حمایت از فرد یا گروه پشتون، مطلقن و در هر شرایطی به نفع پشتونهاست. صرفن به خاطر حضور غیر پشتونها در ساختار قدرت، از حرکتهای ضد مردمی طالبان حمایت کردند. به جای مبارزه با شکلگیری فرهنگ ترور و انتحار، گناه آن را به گردن غیر پشتونها انداختند. حتا تلاش کردند، از طریق لابیهای بیناللملی برای طالبان امکانات مالی فراهم سازند. برخورد انفعالی در برابر اسلامگرایی و همزمان این توهم که از طریقِ جهاد میتوان از زوال قدرتِ انحصاریِ پشتونها جلوگیری کرد، جنوب را به چراگاهِ بنیادگرایان تبدیل کرد.
این برخورد انفعالی در بین نسلِ جوان تاجیک نیز کم کم راهش را باز میکند. از نظر آنها نفس اینکه کسی تاجیک است، حتا اگر ادعاهای بنیادگرایانه داشته باشد و طالبانی بیاندیشد، باید حمایت شود. بیرق مجاهدین برای آنها مقدس است. ویرانگریهایش افتخار. نقد جنگهای دوران جهاد و رهبران سیاسی را، مساوی به بیاحترامی به تاجیکها میپندارند. در عین حالی که خود را میراثدار کوروش و داریوش و ساسانی میپندارند، در مقام عمل تاجیک از نظر آنها همارز جهاد است و بازخوانی پروندههای خونین این دوران و نقد رهبران سیاسی توهین به تاریخ چندینهزارسالهی تاجیکان.
امکان استحالهیِ هویت تاجیکی در اسلامِ سیاسی، هر روز بیشتر میشود. چه فایده اگر من از کوروش و داریوش و مولانا حرف بزنم ولی ملاها آشکارا بیآنکه تحت تعقیب عدلی و قضایی قرار گیرند، زنی را در پروان سنگسار کنند؟ چه فاید خواب و خیال فردوسی و رودکی در سر پرورانم ولی الگوی زندگی من جهادی باشد که تمامی آثار فردوسی و رودکی را با یک آيه قرآن و احادیث صحاح و بخاری برابر نمیکند؟ چه سود اگر من از ایران باستان و فلان و بهمان حرف بزنم ولی الگوی زندگی روزمرهام کسی باشد که اگر هر روز پنجبار در برابر خدایِ ویرانگران این سرزمین تاریخی خم و راست نشود، توسط او تکفیر میشود.
دانشگاه کابل، کانون تحجر و بنیادگرایی است. متون فارسی فهم و تحلیل نمیشوند، مدح و ستایش میشود. ما نمیخواهیم فردوسی و حافظ را بفهمیم. کوشش میکنیم از طریق به رخکشیدن آنها حال یک پشتو زبان را بگیریم. کار بیهودهتر از آن نیست که تمام هم و غم استاد ادبیات دانشگاه کابل آن باشد که چه گونه میانِ کاراکترهای جهادی و کاراکترهای ادبی زمان فردوسی نسبت اینهمان بر قرار کند. در مطالعات انسانی، شاخهی «سکولارتر» از «علوم اجتماعی» نیست ولی همه میدانیم که استادان دپارتمنت علوم اجتماعی دانشگاه کابل کهنهاندیشتر از ملاعمراند و تاب کوچکترین نقدی بر اسلام و احادیث را ندارند.
حضور زنان در مراسمِ جمعی تاجیکها هرگز قابل توجه نیست. تصور کنید دختری در پروان، پنجشیر و یا حتا خیرخانه سوار بایسکل شود، سرنوشت او چه خواهد بود؟ برخورد ملاها و مولویهای تاجیک با او چه خواهد بود؟ اگر جنگ مسعود برای مردم آنقدر آزادی نیاورد که یک دختر جوان تاجیک در جوار گور او بتواند سوار بایسکل شود، در این صورت چه سود اگر او را «قهرمان ملی» بدانیم؟
اگر ایدئولوژی سیاسی رهبران ما کشش آن را نداشته باشد که در قلمروِ قدرتِ آنها دختر جوانی، چادربرقع، این میراثِ عهد موالیگری را از سر دور اندازد و موهای خوشبویش را در باد رها کند، آزادانه بخندد و برقصد، به ما نیز اجازه نخواهد داد که در هوای آزاد پامیر و هندوکش نفس بکشیم و لذت ببریم. تصور کنید ساعتهای دوازده شب دختری در سرکهای خیرخانه و کارته پروان از خانه بیرون شود، چه برسری او خواهد آمد؟
از یاد نبریم که کشتنِ فرخنده، شرمآورترین شکلِ کشتنِ یک زن و نام بد ابدی در پیشانیِ شهر و تاریخ ماست، ربطی به طالبان نداشت. ویدیوها نشان میدهند که قاتلان فرخنده به زبان فارسی به او فحش و دشنام میدهند.فرخنده زیر سنگ و چوبِ فارسیزبانان جان سپرد. گناه فرخندهکشی تا قافِ قیامت در رخسار ما فارسیزبانان باقی خواهد بود و نشان داد که تظاهر به حقوق بشر و دموکراسی، فقط به خاطر منافع سیاسی و اقتصادی است. هیچگونه تغییر اجتماعی رخ نداده است. مردمی که میتواند دختری را با این قساوت و بیرحمی در متن شهر بکشند و کسی پیدا نشود از او دفاع کند، هر خشونتی را مرتکب میشوند. کم نیستند ملاها و گروههای دینی که تا هنوز کشتنِ فرخنده را کار درست میدانند.
اسلامِ ولایتفقیهی، بیخِ هزارههای شیعه را کنده است. هر روز آنها را تندروتر و نمایشیتر میکند، صفبندیهای مذهبی را مشخصتر و کین و خصومت میان مردم هزاره و دیگر مردمان کشور را شدیدتر. اما به نظر میرسد صورتبندیهای خشونت دینی هر روز پیچیدهتر میشود. روند استحالهی تاجیکها و ازبیکها و ترکمنها و هزارههای سنی در اسلام سیاسیـ سلفی عملن آغاز شده است.
هویت تاجیکی که پس از سالها در این چندسال اندکی رونق پیدا کرده است، اندک اندک در اسلام سیاسی محو میگردد. اگر این روند ادامه یابد، دیری نخواهد پایید که جوان تاجیکی، تاجیکِ همتبارش را به دلیل باورهای سکولار او، با ایمان و اخلاص قلبی تمام از پای در آورد. بنیادگرای امروز اخوانی نمیشود، طالب و داعش و نسخهی بدتر از اینها میشود. دلیل این این استحاله چیزی نیست، جز غفلت نسل جوانی که به جای دیدن وقایع موجود به دنبال شعر و غزلاند. کمتر جوانانی در این چند سال به اندازة جوانان مردم تاجیک از لطف معاشهای دالری و مناصب دولتی بالا برخوردارشدند. شیکترین موترها را در اختیار دارند. صاحب خانه و کاشانه شدهاند. نتیجهی فرهنگی این همه امتیازات اما آن است که نقد ملاها و رهبران جهادی تابو شود و زنها حتا در خیرخانه و پروان، امنیت اجتماعی نداشته باشند. مسئلهی اصلی جوانان تاجیک نیز نه سیالداری و پیداکردن موی در طغارِ خمیر اقوام دیگر، بلکه مبارزه با روند رو به رشدِ اسلامگرایی و سلفیگری است که مردم تاجیک را از درون متلاشی و نابود میکند. طوفان ویرانگر جهاد و خشونتِ اسلامی اگر توانست در صدر اسلام تمامی جهان فارسی را به موالی بدل کند و «نوروز» تا هنوز برای ما نماد حرمت و گناه است، اکنون نیز این توان را دارد که جمعیتِ چند میلونیِ شمال را ببلعد و به عقب ببرد، چنانکه به چشمِ سر دیدیم که در زمان مجاهدین بلعید و سالها به عقب برد.