نقش محمدشاه خان لغمانی درقیام کابل (۱۸۴۱)
یکی ازشخصیت های بزرگ و نامدار و بارسوخ ملی در دوران جنگ اول افغان وانگلیس، محمدشاه خان غلجائی، منسوب به شاخه بابکر خیل، باشنده بدیع آباد لغمان است.محمدشاه خان از زمره مبارزان پرشورملی ودشمن جدی انگلیسها بود. او از دوستان بسیار نزدیک وصمیمی وزیراکبرخان بود و وزیرموصوف به حدی به او احترام وحرمت می گذاشت که هیچ رازی را ازاو پنهان نمیکرد، حتی نامه خصوصی پدرخود، امیردوست محمدخان که او را به عقب نشینی توصیه کرده بود، نیز با این دوست یک دل وصادق خویش در میان گذاشت و رأی ونظر او را دراین باره خواستار شد و برطبق گفته ومشوره او عمل کرد.
محمدشاه خان بنابر اکبرنامه، اولین کسی است که به دستورجرگه سران کابل، با اقوام خود همراه با عبدالعزیزخان جبار خیل در گندمک وجگده لگ وتیزین راه مواصلاتی کابل- جلال آباد را مسدود ساخت وقشون انگلیس را بدان سو کشید ومورد ضربات شدید قرار داد.(۱)
محمدشاه خان بابکرخیل بعد از ورود سردار اکبرخان با قوایش به مبارزین کابل پیوست و پهلو به پهلوی سردار اکبر خان وسردار سلطان احمدخان برضد انگلیسها به مبارزاتش ادامه داد. او نه تنهادرمذاکرات با انگلیسها ودر کشتن مکناتن وبه اسارت گرفتن همراهانش سهم عملی وموثر داشت،بلکه دربدرقه قشون شکست خورده انگلیس ازکابل تا جلال اباد، و در جنگ های جلال آباد برضد انگلیس وجنرال سیل، دردره های خیبر در برخورد با جنرال پالک و در نگهداشت و اعاشه اسرای انگلیسی در قلعه بدیع آباد لغمان و بازگردانیدن آنان به کابل، درمراجعت وبازگردانیدن امیردوست محمدخان از هند به کشورنیز نقش خیلی فعال بازی کرده است.(۲)
محمدشاه خان بابکرخیل همان مردبا نفوذی است که براثر میانجی گری وی، مصالحه میان سردار اکبرخان و نایب امین الله خان وفتح جنگ پسرشاه شجاع را به شایستگی انجام وچنین فیصله کرد که: فتح جنگ پادشاه باشد وسردار اکبرخان وزیر او وبرای رفع کدورت وهمبستگی بیشتر طرفین،دختر نایب امین الله خان به عقد نکاح سردار اکبرخان درآورده شود. بدین گونه آتش جنگ را که برای ماه های اپریل، می و جون ۱۸۴۲ میان سران مجاهدین در کابل شعله ور بودخاموش کرد و از این تاریخ به بعد سردار اکبر خان به وزیر محمداکبرخان شهرت یافت.(۳)
رشادتها وشتارتهای وهوشیاری محمدشاه خان بابکر خیل را باید در پیوند باکارنامه های وزیراکبرخان و سردار سلطان احمدخان مطالعه وبررسی کرد. این سه شخصیت ملی مانند یک روح در سه تن بودند. سردار اکبرخان هیچکاری را بدون مشورت با محمدشاه خان انجام نمی داد وبنابرین هرپیروزی ایکه سردار اکبرخان در میدان سیاست نصیب شده است، محصول مشورت وتبادل نظروافکار هرسه نفر بوده است. محمدشاه خان بابکر خیل،در روز مذاکره باوزیرمختار انگلیس در کابل،یکی از سه نفرسران ملی بود که با مکناتن رو در رو نشستند وبازهم اولین کسی بود که به سرداراکبرخان به پشتو گفت” وخت تیرگی،زر شه خبره تمامه کړه!” (وخت میگذرد، زودباش سخن را تمام کن!) برای اینکه از سهم او در مبارز وبرخورد با انگلیس با خبرشویم، چندروایت از قول مورخین ونویسندگان خارجی را در اینجا نقل می کنیم تا به حقیقت موضوع بیشتر وبهتر ایقان حاصل آید.
سهم محمدشاه خان درمذاکرات با مکناتن:
شهزاده علیقلی ابن فتح علشاه قاجار،از قول یکی از شاهدان عینی جلسه سران ملی یعنی سردار سلطان احمدخان مینویسد:” بعد از آنکه وزیرمحمداکبرخان رقعه نایب امین الله خان را پیش وزیرمختار فرستاد، به جهت مشورت این کار باسردار سلطان احمدخان ومحمدشاه خان اجلاس نمود. [غبار/۵۵۷/ میگوید که مکتوب نایب امین الله خان در تاریکی شب ۲۲دسمبر توسط سردار سلطان احمدخان به مکناتن رسانده شد، پس اگر سلطان احمدخان حامل مکتوب بوده باشد، باید پیش از فرستادن مکتوب این سه یار باهم مشورت کرده باشندنه بعد از فرستادن نامه] محمدشاه خان از ایشان سوال کرد که خیال شما در ملاقات فردا چیست؟ آنها گفتند که مصلحت چنان است که هنگام ملاقات، وزیرمختاررا دستگیر نموده مغلولاً بشهر آورده آنقدر نگاهداریم تا امیردوست محمدخان وسایر اعیال ما راتسلیم کنند، آن وقت او را رها سازیم.محمدشاه خان گفت: میترسم این کار چنان که باید از پیش نرود ونزدیک به صد نفر از کسان شما که در دست آنها(انگلیسها) گرفتارند تمامی مقتول شوند، این مایه ملامت مردم برخام کاری ماشود. وزیرمحمداکبرخان گفت : بالفرض چنان که شما گفتید این مرحله وقوع یابد، کشته شدن صد نفرو ملامت [کردن] مردم براین عمل اولی وانسب است ازپایمال شدن اسلام. چون این سخن گفته شد، هرسه متفق الکلمه ازجای برخاستند وکمر همت برمیان بستند .”(۴)
موهن لال، جاسوس انگلیس که هر حرکت وهرجلسه سران ملی را زیرنظرداشت وتوسط اجنت های خود از هر اقدام شان با خبرمیشد ، اسرار جلسه خصوصی این سه دوست جانی جانی را بوسیله مستخدمین سرداران کشف وفوراً خطر جلسه روز ۲۳ دسمبررا به مکناتن گزارش داد، او مینویسد: ” میرزا خداد، سکرترسلطانجان ومحمدصادق خان که اخیرالذکر دراطاقی حاضر بود که آنجا محمداکبرخان با محمدشاه خان در باره مقدمات این دسیسه خونین مشورت میکرد، هردو نفرمذکوردر باره این دسیسه مخفیانه بمن اطلاع دادند.میرزا خدا داد بمن گفت که اکبرخان پلان عمیقی سنجیده تا نماینده اعلی مکناتن را بدام اندازد و اگر اکبرخان موفق شود که مکناتن را زنده به شهر بیاورد، اورا مجبور خواهد ساخت تمام سلاح،خزانه ودیگر ذخایر سپاه انگلیس را به سران افغان بسپارد. آنگاه مکناتن را توسط زهر یا همان تفنگچه ای خواهد کشت که خود مکناتن شب قبل به او اهدا کرده است.میرزاخداد این مطالب را برای من ساعت ده بجۀ روز ۲۳ دسمبر۱۸۴۱ گفت ومن قربانعلی را با یک یاد داشت [نزد] مکناتن فرستادم وهر آنچه میرزاخدا داد بمن گفته بود درآن یاد داشت نوشتم.به هنگام رسیدن قربانعلی مکناتن در باره معاهده اکبرخان با مستوفی(عبدالرزاق خان) صحبت میکرد وخود را آماده میساخت تا بطرف ملاقات وکنفرانس مرگبار با اکبرخان روان شود، درهمین وقت قاصد من پیام رابرایش رسانید و هم بگوش او آهسته گفت: دسیسه ای به مقابل او گسترده شده است.رنگ قیافه سرویلیام مکناتن بعد از گرفتن این پیام چنان تغییر کرد که گوئی مضطرب شده باشد.اما درحال حاضر او چاره دیگر نداشت مگر اینکه بمنظورحفظ نام وحیثیت کشور وحکومتش هر نوع خطررا قبول کند. مکناتن ازافسران سپاه خود تقاضا کرد دوکندک(بقول لارنس دوغند ) سپاه را بیرون قشله در حال آماده باش قرار دهند تا اگر محمداکبرخان در قرارداد خود صادق ومتعهد باشد،آنگه مکناتن از این دوکندک برای حمله بالای مواضع امین الله خان لوگری کار خواهد گرفت، ولی اگر اکبرخان صادق نباشد، در آنصورت این دوکندک برای حفاظت شخص او موقف دفاعی خواهند گرفت…تورن لارنس وتورن میکنزی وتورن تریوربه مکناتن از خطریکه درپیش روی داشت اخطار دادند، ولی مکناتن جواب داد: یقیناً خطرناک است، اما اگر این پلان موفق شود بقبول همه خطرات می ارزد. بهرحال من صد بار مرگ را می پذیرم، اما نه تکرار واقعات شش هفته گذشته را. دسیسه در پیش است، مرا برای آن تنها بگذارید وبرای معامله با آن بمن اعتماد کنید.”(۵)
<!–[if !vml]–>
<!–[endif]–>
مکناتن، وزیرمختارانگلیس درکابل(اگست۱۸۳۹- ۱۸۴۱) که در۲۳دسمبر توسط وزیراکبرخان به قتل رسید. تصویر
موهن لال، با وجودیکه به درستی از صورت قتل مکناتن اطلاع دارد، مگربرای خوشنودی اولیای امور انگلیس گزارش قتل مکناتن را طوری روایت میکند تا نفرت وخشم باداران انگلیسی خود را نسبت به افغانها برانگیزد وبنابرین مینویسد:” وقتی نماینده اعلی مکناتن با اکبرخان غدار بمذاکره نشسته بود، اکبرخان وسلطان جان دفعتاً مکناتن رادستگیر کردند ومیخواستند او را به پشت اسپ سوار کنند، اما هنگامی که مکناتن از سوارشدن به پشت اسپ امتناع ورزید، او را پایان کش کردند ومحمداکبرخان توسط همان تفنگچه پر از کارتوس که قبلاً مکناتن به او اهدا کرده بود، بالای او فیرکرد و او را کشت.محمدشاه خان غلزائی وبرادرش دوست محمدخان، حیات همراهان مکناتن ، تورن لارنس وتورن میکنزی، را نجات دادند وآنها را بالای اسپهای خود شان به قلعه محمودخان بیات بردند. تورن تریوررا ملا مومن بخاطرگرفتن انتقام کشت،زیرا تورن مذکور قبلاً ملا مؤمن ویک عده سران دیگر را به هنگام انتخاب افراد برای سپاه شدیداً توهین کرده بود.” (۶)
گزارش شهزاده علیقلی:
قبلاً به مشورت سردار محمداکبرخان وسردار سلطان احمدخان ومحمدشاه خان در مورد دستگیری مکناتن اشاره شد واکنون به بقیه گزارش شهزاده علیفلی می پردازیم که میگوید:”هرسه متفق الکلمه از جای برخاستند وکمر همت برمیان بستند وبا دویست سوارنزدیک به چهاونی رفتند.وزیرمختار نیز بیرون آمد. اول سلطان احمدخان مرکب پیش تاخته وزیرمختاررا اطمینان داد که کار در کمال پختگی ساخته شده وچون وزیرمختاربا وزیرمحمداکبرخان نزدیک شد[سلام کرد ودست داد] وزیرمختار اسپی را که قیمتش سه هزارروپیه بود وبه جهت وزیراکبرخان هدیه آورده بود او را مخاطب داشت که این مرکب راهواررا به جهت سردار به رسم پیشکش آورده ام. محمداکبرخان اظهار[تشکر] نموده او را از چهاونی به صحبت دورمی کرد.هرچه وزیرمختار می گفت همین مکان مناسب نشستن وسخن گفتن است، محمداکبرخان برف وتری زمین را عذر می آورد تا مکان خشکی را که قریب به دویست قدم از چهاونی دورتر بود پسندیده پتوئی گسترده بر روی آن نشستند.
از طرف انگلیسان، وزیرمختار وتریور ومکنجی(میکنزی) نشسته ولارنس بالای سروزیرمختاربا طپانچه ایستاده وچهارنفرسرباز با تفنگ چقماق کشیده اسبهای ایشان را نگاه داشته ودونفرسوار قدری فاصله به آنها ایستاده و۱۶ نفر سواردیگر به قدر بیست قدم دورتر ایستاده، واز طرف افاغنه وزیرمحمداکبرخان وسردار سلطان احمدخان ومحمدشاه خان نشسته ودوست محمدخان وخدابخش خان( برادران محمدشاه خان) وغلام محی الدین خان غلجائی ایستاده وچند نفر تفنگدار پیاده اسپهای سرداران را نگهداشته بودند. وزیرمختاربا وزیرمحمداکبرخان مشغول سوال وجواب شده، هریک ازدیگری صدق عهود خود را سوال مینمودند. [ گفتگوها] قریب ربع ساعت به طول انجامید. ناگاه محمدشاه خان به زبان افغانی به محمداکبرخان گفت: “وقت تنگ است، زمان درنگ نیست باید دست بکارشد.” [ ترجمه پشتواین جمله چنین است:” وخت تیریگی،زر شه خبره تمامه کړه! ] و فی الفورمحمدشاه خان از جای جسته دستی به زیرزنخ وزیرمختار زده به زبان افغانی گفت: “اینجا جای گفتگو نیست، حرفها درشهرتمام می شود.”( دلته دخبروځای نه دی، خبری په شارکی سره کوو.)
محمدشاه خان از خوف اینکه مبادا لارنس با طپانچه به وزیرمحمداکبرخان آسیبی برساند، برجست و او راگرفت. آنها باهم درآویختند. محمدشاه خان هرچند تلاش کرد که طپانچه او را برباید میسرنشد تا اینکه محمدشاه خان سیلاوه افغانی را برپهلوی او گذاشت. لارنس فریاد کرد که بس است. محمدشاه خان گفت: پس روانه شو، همانطور که سیلاوه برپهلوی او بود از پیش راند. دوستمحمدخان با تریور و غلام محی الدین خان با مکنجی(میکنزی) در آویخته هردو حریف خود را از پیش رانده و پیادگان افغان چهارنفر سرباز انگلیس را هدف گلوله ساخته اسپهای آنهارا گرفته برگشتند.
وزیرمحمداکبرخان وسردار سلطان احمدخان هردو با وزیرمختار دچار شدند، چون[مکناتن] بسیار عظیم الجثه وبا قوت بود محاربه به طول انجامید. ناگاه آن شانزده سوارانگلیس به یکبار رو به پیادگان افغان واین دوسردار شلیک کرده دونفر از پیاده گان را مقتول ساخته ویک گلوله به پشت وزیرمحمداکبرخان خورد، اما آفتی نرسانید.سردار سلطان احمدخان دفع ایشان را مهم دانسته، مانند شیر شرزه رو به آنها کرده یکی از پیشخدمتان وزیرمختاررا هدف طپانچه ساخته با شمشیرآخته برآنها تاخته تمامی فراری ومتواری شدند. چون وزیرمختار ومحمداکبرخان بایکدیگر مشغول کشش وکوشش شدند وزیرمختار فرصت جسته حربه ای را که در میان چوب دست داشت بیرون آورده خواست برپهلوی محمداکبرخان بزند،ولی ا به قوت از دست وی گرفته به [دور] انداخت .[درهمین لحظه] سلطان احمدخان با شمشیربرهنه در رسید، وزیرمختاروحشت کرده روی به سمت او وپشت به محمداکبرخان کرد. سلطان احمدخان به زبان افغانی گفت:” زنده بردن این محال است باید کارش راساخت.” [” ژوندی بیول ئی ناممکن دی، کارئی ور ختموه!”] سپس وزیراکبرخان با همان طپانچه دو لوله ای که یک شب قبل با یک کالسکه وزیرمختار به جهت او ارمغان فرستاده بود برمهرۀ پشت او خالی کرد که از صدمه گلوله پشت به سلطان احمدخان کرده فریاد برآورد… از عقب وی سلطان احمدخان چنان شمشیری زد که به رو در افتاد، سر وی را جدا کرده به سمت سواران خود رفتند.در بین راه دچار تریور شد که دوست محمدخان او را می برد، سلطان احمدخان باضربت شمشیرمقتولش ساخت وآدم فرستاده ریسمان برپای مقتولین بسته به شهر درآوردند ودر چارسوق بازار بیاویختند.”(۷)
محمدشاه خان دوشادوش سردار اکبرخان وسردار سلطان احمدخان پیوسته در مذاکرات بعدی با انگلیسها واخراج آنها از کشور حضور داشت وهمانا در جمله بدرقه کنندگان قشون دشمن با سردار اکبرخان همرکاب بود. چه اودر میان اقوام غلجائی سمت مشرقی شخصیت شناخته شده وبا نفوذی بود ومیتواسنت هزاران جنگ جوی از مردم آنسمت را برای مقابله باقوای انگلیسی مستقر در جلال آباد بسیج کند. باری یکجا با سردار سلطان احمدخان در رأس سه هزار مبارز ننگرهاری برای مقابله با قشون جنرال پالک تا دره خیبربه پیش تاخت ، ولی از آنجائی که قوای دشمن بسیار ومجهز با توپخانه بود، افغانها در جلوگیری دشمن نتوانستند کاری ازپیش ببرند به ناچاربه جلال اباد برگشتند واز کابل امداد خواستند، ولی متاسفانه که در کابل سران مجاهدین به جان هم افتاده بودند وبرای تثبیت موقف و موقعیت خود بروی همدیگر شمشیرکشیده می جنگیدند و کار کمک به سردار اکبرخان در جلال اباد فراموش گشته بود.
محمدشاه خان مدت چهارماه اسرای انگلیسی را در قلعه خود در بدیع آباد اعاشه واباته نمود. دراین وقت بود که مکریگراز داخل قشله جلال اباد مکتوبی به محمدشاه خان نوشت که: اگراسرای انگلیسی رارها کند دوصد هزار روپیه به او پرداخته خواهد شد.محمدشاه خان در جوابش نوشت:”از نامه شما خوشم آمد،اما دوست من، شما باید بدانید که خیانت نه دردین من ونه در دین شما رواست.”(۸)
شرحی از قلعه بدیع آباد، اقامتگاه محمدشاه خان به قلم ایر:
برید من “ایر” یکی از افسران انگلیس بود که درمسیر راه کابل – جلال آباد درجنوری ۱۸۴۲ زخمی شد ودرجمله اسیران انگلیس درظل حمایت سرداراکبرخان قرارگرفت. او حوادث قیام ملی سال ۱۸۴۱ را از ۲نومبر۱۸۴۱ تا ۲۲ سپتمبر ۱۸۴۲بطور روز مره یاد داشت کرده و این یاد داشتها در همان سال در انگلستان به نشر رسیده است. آن خاطرات درسال ۲۰۰۷از طرف آقای محمدنسیم سلیمی به زبان پشتو ترجمه وزیرنام “په افغانستان کی دیوه بندی خاطرات “، به چاپ رسیده ونسخه ای از آنرا برای من ارسال کرده است که ضمن تشکر وسپاس از زحمت کشی آقای سلیمی،من برخی نکات مهم ازآن یاد داشتها را برای آگاهی هموطنان بازتاب می دهم.
بریدمن ایر، رخدادهای روزمره را از ۶ تا ۱۳ جنوری ۱۸۴۲ شرح داده واعتراف کرده که از قشون شانزده ونیم هزاری انگلیس به استثنای اسرای که در حمایت سردار اکبرخان در آمده بودند، در طول راه کابل تا جلال آباد بجز یک نفر(داکتر برایدن) همگی از اثرحملات مجاهدین تباه شدند. وی دریاد داشتهای خود درموردقلعه بدیع اباد لغمان متعلق به محمدشاه خان غلجائی اشاره کرده مینویسد:
“۱۷ جنوری ۱۸۴۲:
سرداراکبرخان اراده داشت که ما را در تورغری برای چند روز نگهدارد، مگر از آنجائی که مردم نسبت به ما سخت اظهارا نفرت میکردند، او مجبور شد که ما را ازآنجا دور نماید.بنابرین ما درتحت نظر ۱۲ نفر محافظ مسلح ، صبح ساعت ۱۱ بجه روز به سفر خود آغاز کردیم. اینها برای نگهداری ما جمع کرده شده بودند.گروهی از افغانان برسر دیوارها ایستاده بودند که حرکت مار تماشا کنند .بعضی اشیای خانواده های ماتوسط آنها غارت شد. بخش زیادی ازنوکران هندوستانی ما دراینجا گذاشته شدند ، زیرا گفته میشد که سردار نیت کرده که همگی مارا به قتل برساند. ما به سوی شمال شرقی درطول یک وادی حرکت میکردیم. در راه از چندین قلعه گذشتیم وفردا به ساعت ۲ صبح به قلعه بدیع آباد رسیدیم که ۸ میل دور تر واقع بود ویک اقامت گاه مهم محمدشاه خان غلجائی بود که برای اقامت ما خالی شده بود.این اقامتگاه از تمام جاهای بهتر بود که تا آن وقت ما دیده بودیم.
قلعه چهار ضلع داشت که هر ضلع آن حدود ۸۰ گز درازبود.دیوار ها ۲۵ فت بلندی داشتند ودر هرکنج آن یک برج ساخته شده بود.در اطراف این قلعه خندقی عمیقی برای دفاع حفرشده بود . دروازه بزرگ آن رخ بطرف جنوب ودروازه کوچک آن رخ درشمال شرقی باز می شد که هریکی از این دروازه ها توسط یک برج دیده بانی محافظت میشدند.در وسط قلعه یک ساختمان بزرگ چهارگوشه برای بودوباش ساخته شده بود که دیوارهای بلندی آنرا احاطه میکرد ودرهرسمت آن سه اطاق ساخته شده بود که از زمین تقریباً ۸ فت بلندی داشت.سمت بیرونی خانه بزرگ دارای یک ارسی باچوکات بزرگ چوبی بود که به پنج قسمت تقسیم میشد وهر قسمت آن یک پله پر نقش ونگارداشت که بطوردلخواه بلند وپائین میگردید. در این جا تمام سرایهای خوب وخانه های بزرگ به همین شکل ساخته شده اند که برای سپری کردن تابستان بسیار راحت بخش استند، مگر در زمستان جلو سردی را گرفته نمیتوانند.در داخل قلعه کدام ذخیره آب وجود نداشت.در جنوب غرب قلعه به فاصله نیم کیلومتریک رود کوچک جریان داشت واز دیوار قلعه درحدود صدمتر یک جویچه کوچک واقع بود. عجیب است که در وادی های حاصلخیز این کشوربا آنکه آب های تحت الارضی درنزدیک سطح زمین فراوان است،مگر قلعه های کمی دارای چاه های آب اند.
بطور کلی میتوان گفت که هرگاه دشمن این ماده ضروری زندگی را در بیرون بروی اهل قلعه بسته کند، بدون آنکه یک مرمی بسوی ساکنان این قلعه شلیک گردد، اهل قلعه خود بخود تسلیم میشوند.این قلعه بسیار جدید است وهنگامی که ما این کشور را اشغال کرده ایم اعمار شده است.این قلعه از محمدشاه خان غلجائی “خسر؟” محمداکبر خان است که از جمله چندتن یزرگان ملی است که هیچگاه به شاه شجاع سراطاعت خم نکرده اند. حرص سیری ناپذیر وخودخواهی از خصوصیت مهم اوست. بدبختانه بر داماد خود(منظورش سردار اکبرخان است که دوست محمدشاه خان بود نه داماد وی) بسیار تاثیر دارد. وحامی بزرگ خواستهای او است. بطور عموم این امر پذیرفته شده که او(محمدشاه خان) دست قوی در دستگیری وزیرمختار(مکناتن) داشته است، مگر مسئولیت قتل وزیر که هنگام کش وکوب صورت گرفته به او نسبت داده نمی شود. (۹)
نظریات “ایر” در باره سردارمحمد اکبرخان
ایر، درخاطرات خود مینویسد:” سردارمحمد اکبرخان و پسرعموی او سلطان احمدخان که دوستان نزدیک او را سلطانجان می نامند، آنها بدین جهت ما را تا قلعه بدیع آباد همراهی کردند که وسایل آرامی ما را حتی المقدور فراهم کنند. سلطان جان، یک شخص بسیار خوش قیافه وخوش سیما و به همان تناسب ساده است. سلطانجان و سرداراکبرخان هردو اشخاص با تمکین ومهربان اند، مگر نفر دوم(سرداراکبرخان) در رفتار خود یک انسان بسیارنجیب وهرگز از انگلیسها سوء استفاده نکرد ونام آنها را همواره با احترام یاد میکرد.”(۱۰)
براستی سردارمحمداکبرخان، از زمره آن سیما های تابناک ومشعشع تاریخ مبارزات مردم ما است که نقش سازنده درکامیابی قیام مردم کابل برضد انگلیس ها بازی کرده است.
بریدمن ایر، می افزاید که “در تاریخ ۱۸ جنوری اکبرخان وسلطان جان بغرض ختم کار جلال آباد( تخلیه آن از وجود انگلیسها) به آن شهر رفتند و به پیروزی خود مطمئن بودند. سردار اکبرخان در جلال آباد خبرشده بود که ما برای مصارف خود پول نداریم، بنابرین در تاریخ ۲۴ جنوری مبلع یک هزار روپیه برای ما فرستاد. در تاریخ ۱۹ فبروری زلزله شدیدی رخ داد که قلعه بدیع آباد رامثل کشتی از یکسو بسوی دیگر تکان می داد و برخی دیوارها وخانه ایکه لیدی سیل در آن میخوابید ویران گردید.”(۱۱)
ما در قلعه بدیع آباد تا تاریخ ۱۱ اپریل زندانی باقی ماندیم. ساعت ۲ بعد از ظهر همان روز ما دوباره به سفرپرداختیم.سرداراکبرخان آنسوی شیله بریک بلندی نشسته بود. ما از شیله گذشتیم واز نزدیکش عبورکردیم، او مریض معلوم میشد وقتی به او سلام کردیم با پیشانی باز جواب سلام ما را داد. به نوشته ایر، درتاریخ ۱۳ مارچ سردار از طرف نوکرخود هدف گلوله قرارگرفته بود که بازوی راست او را مجروح کرده بود. به نفر [سوء قصدکننده] از طرف شاه شجاع یک لک روپیه رشوت داده شده بود.مگرنفرمذکور مطابق رسم افغانی شکم دریده شد.(۱۲)
ایر، درجای دیگرمتذکر میگردد که “مرگ شاه شجاع به انتقام سوء قصدی بود که توطئه آن علیه اکبرخان از طرف شاه شجاع چیده شده بود. برای انتقام گیری از شاه شجاع ، دوست محمدخان برادرمحمدشاه خان غلجی ترتیبات مرگ شاه شجاع راگرفته بود ودرکابل توسط شجاع الدوله پسر محمدزمانخان عملی شد.”(۱۳)
او(سردار اکبرخان) مثل مردان دلیر با صدای بلند که خصلت چنین مردانی است گرچه شکست خود را به طالع محول میکرد، مگر دلاوری عساکر انگلیس را به رهبری جنرال سیل ستود.(۱۴)
بریدمن ایر علاوه میکند که: درتاریخ ۱۲ اپریل چون یک تعداد از اسیران ما مریض بودند وتوان رفتن نداشتند به محمدشاه خان عرض کردیم که ما را همینجا رها کنند،ولی او با قهر گفت:” هرکجا من میروم شما از دنبال من می آئید،اگر اسپان ما از کار افتاد شما مجبور استید باپای پیاده به دنبال من بیائید. واگراز پا ماندید شما راکش کرده با خود می برم.”(۱۵) محمدشاه خان ازهمه بیشتر دشمن انگلیس ها است.
امروز صبح ۲۱ اپریل سردار اکبرخان یک جرگه تشکیل داد که درآن میجر پوتینجر هم حضورداشت.سرداردرآن جلسه به قهر شده گفت :” هموطنان من مرا ترک گفته اند وبا من خیانت کردند.اگر چه من تا کنون در کشتن وزیرمختار وانهدام اردوی انگلیس مطابق میل ورضای سران کابل عمل کرده ام، مگر آنها بازهم از من حمایت نمیکنند. او سوگند یاد کرد که هروقت به قدرت برسد، چنان کاری درحق شان بکنم که دیگران از آن یاد بگیرند.”(۱۶)
ایر، می افزاید که درتاریخ ۲۵ اپریل قاصدی از لودیانه نامه یی به وزیراکبرخان آورد. هنگامی که نامه قرائت شد درآن نوشته شده بود که “ده روز میشود که خانواده سرداراکبرخان درهندوستان غذا نخورده اند.” بعد از شنیدن این خبر ما همه گفتیم که این یک نامه جعلی ودروغی است.سرداردراین باره بالحن خشمین گفت:” خانواده من اگر از بین برود یا نرود، من از تصمیم خود برنمی گردم.” بعد مثل اینکه هیچ چیزی واقع نشده باشد، به سخنان قبلی خود ادامه داد وخطاب بمن گفت :در نتیجه شلیک توپهای جنرال سیل تلفات ما بین ۳۰تا ۴۰نفر بود، مگر از اثر مرمی های که از بالاحصار برما فیر میشد، تلفات جانی ومالی به قوای ما بسیارکم بود.(۱۷)
بریدمن ایرمتذکر میشود که: امشب ( ۲۱ اپریل) خانم های محمدشاه خان ودیگرسران ملی که با ما یکجاسفر می کردند، خانم آیررا مهمان کردند. به نظرخانم آیر،آنها بسیار مهمان نواز وبا مهمان خود بسیار مهربانی کرده بودند. آنهاهم لباس های افغانی قشنگ به تن کرده بودند وهم خود آنها بسیار زیبا وجذاب بودند. آنها از خانم آیر ، این را پرسیده بودند که در کمپنی شرق الهند مردان کار میکنند یا زنان؟ ووقتی جواب شنیده بودند که انگلستان از طرف یک خانم رهبری می شود، بسیار متعجب شده بودند.آنها از کپتان مگ گریگور بسیار می ترسیدند مثل دیوی که درافسانه های کودکان بیان میشود.( ۱۸)
قیام محمدشاه خان برضد امیردوست محمدخان:
مرحوم غبار با توجه به سراج التواریخ، می نویسد که: ” بعد از مرگ وزیراکبرخان، محمدشاه خان بابکر خیل از امیردوست محمد روی گشتاند و در جلال آباد با قوایی که قبلاً به غرض استرداد خاک های شرقی کشور وجلوگیری از نفوذ انگلیس فراهم شده بود، علناً برضد امیردوست محمدخان قیام نمود.
مرگ وزیراکبرخان تمام مردم ورجال وطن پرست افغانستان را متاثر ساخت، زیرا همه او را مرکز آمال واستقلال کشور می دانستند نه پدر او را که همیشه در برابر تجاوزات انگلیس عقب میکشید. خصوصاً در مرگ وزیر، به غلط افواه شد که امیر او را به واسطه اختلاف نظرسیاسی که بین پسر وپدر وجود داشت مسموم نموده است، لذا موقعیت امیر در نظرمردم تنزل نمود وطرف انزجار عمومی قرارگرفت. امیرفوراً برادر عینی وزیر سردار علام حیدر خان را که در غزنی مقابل انگلیسها جنیگیده بود به عنوان ولیعهد جانشین وزیراعلام کرد وگفت ، او امیر سپاه افغانی ومختار امور دولت وسیاست است. همچنین دو فوج عسکر متعلقه وزیر را با حکومت ننگرهار ولغمان به سردار غلام حیدر خان داد. درحالی که امیر قبلاً عنوان ولیعهدی خود را از ترس اعتراض انگلیسها به وزیراکبرخان نداده بود.
در هرحال این نقشه امیر عجالتاً برای او سودمند افتاد. طرفداران وزیر اکبرخان در دور ولیعهد جمع شدند واتصالاً او را طبق طرح وزیر به عسکر کشی در سواحل سند واسترداد ولایات افغانی تاکید میکردند.امیردوست محمدخان هم درزیر فشار افکار و آراء عامه مجبور بود که سر رضائیت بجنباند. گرچه هرگز جرئت چنین اقدامی را نداشت، وتنها کسی که به امیراعتماد نکرد همان محمدشاه خان غلجائی بود که در قلعه بدع آباد لغمان نشسته ومیگفت: امیردوست محمدخان طرفدار انگلیسها است ولیاقت پادشاهی افغانستان را ندارد. مردمان غلجائی ببین کابل وننگرهار وجبار خیل ها در عقب این مرد ایستاده بودند. پس تصادم بین طرفین حتمی شده بود. این است که امیردر سال ۱۸۴۷ قشونی برضد محمدشاه خان سوق داد، اما در برخورد نخستین قشون امیردرهم شکست. امیرکه پادشاهی خود را درخطر می دید، مجدداً در تهیه یک سپاه قوی برآمد ودر اپریل ۱۸۴۸شخصاً با یک قشون منظم وغیر منظم ۲۵ هزارنفری به ولایت ننگرهار مارش نمود.
ولیعهد با سپاهی به لغمان کشید وبرادر محمدشاه خان( دوست محمدخان) را در قلعه بدیع آباد زیرمحاصره قرار داد. جنگ بین محمدشاه خان وامیردوست محمدخان وغلام حیدر خان در لغمان طول کشید. در چنین وقتی عبدالعزیزخان جبار خیل که در یک صف با محمدشاه خان بابکر خیل به مقابل امیر می جنگید، از صف محمدشاه خان جدا شده به امیرپیوست.(۱۹) این حرکت قوای محمدشاه خان را درهم شکست واو منهزماً به کوه کاشمن کشید، اما امیر شخصاً تعقیب کرد وکاشمن را محاصره نمود. دوست محمدخان که از شکست برادر شنید، دل از دست داد وقلعه بدیع آباد از طرف ولیعهد مسخر گردید. دوست محمدخان توانست خودش را درکاشمن نزد برادر برساند. چون دفاع از یک کوه بی غله ودانه ممکن نبود، محمدشاه خان به ناچار با اهل وعیال خود از کاشمن به فراچغان رفت وبه جبال دست نارس بین لغمان ونورستان پناهنده شد.”(۲۰)
بدینصورت داستان قهرمان دیگری پایان یافت. یاد این مردمبارز ودلیر گرامی باد
پایان ۱۵/ ۱۱/ ۲۰۰۸
رویکردها:
۱- حمید کشمیری، اکبرنامه، صص ۱۳۷- ۱۳۸
۲- غبار، درمسیرتاریخ، ص ۵۴۶، سراج التواریخ، ج۱، صص ۱۸۳- ۱۸۵
۳- فیض محمدکاتب،سراج التواریخ،ج١، ص١٨٣،١٨۵، بالاحصارکابل،ج٢، ص٣٣٩-٣٣٤
۴- میرزا علیقلی،تاریخ وقایع وسوانح افغانستان ، ص ۱۰۹
۵ – موهن لال، همان اثر، ج۲، ص۳۲۸- ۳۳۰
۶- موهن لال، زندگی امیردوست محمدخان، ج۲، ص۳۳۱
۷ – میرزا علیقلی، همان اثر، ص ۱۱۰- ۱۱۲
۸- سیدقاسم رشتیا،افغانستان در قرن ۱۹، ص ۱۱۱، موهن لال نیز مینویسد که :”…. جگرن مگریگور، نماینده سیاسی نیز با محمدشاه خان غلزائی مذاکرات انجام داده ومبلغ دولک روپیه برای رهائی اسیران به او وعده داده بود. من به صالح محمد( بیست هزار روپیه) وبه سید مرتضی شاه (پنجهزار روپیه) وعده داده بودم.” (زندگی امیردوست محمدخان ، ج۲،ص ۳۸۰)
۹- برید من ایر،په افغانستان کی دیوه بندی خاطرات ، ص ۱۸۴- ۱۸۵
۱۰ – همان اثر، ص ۱۸۵
۱۱- همان اثر،ص ۱۹۰
۱۱- همان اثر،ص ۱۹۵
۱۳- همان اثر، ص ۲۱۷
۱۴- همان اثر،ص ۱۹۹
۱۵- همان اثر،ص ۱۹۹
۱۶ -همان اثر، ص ۲۰۴
۱۷- همان اثر، ص۲۰۷
۱۸- همان اثر، ص ۲۰۴
۱۹- بنابر سراج التواریخ ، علت پیوستن عبدالعزیزخان جبار خیل به امیر از اثر نامه یی بود که خواهرش ( حرم امیر میشد) به او فرستاده بود واو هم بنابرهمان نامه از صف محمدشاه خان برید و به امیرپیوست وعفو شد وقلعه بدیع آباد به دست ولیعهد افتاد.(ص ۲۰۲)
۲۰- غبار، درمسیرتاریخ ص ۵۷۷،مقایسه شود باسراج التواریخ،ج ۲ص ۲۰۲