باز هم سِحــْـر مُبین ــ سََحــَـر آفـرین

د لراوبر اداره | نوومبر 26th, 2007


 برلین، 23 نومبر 2007 


ده ژوند یوه افـسانه ده ، افـسانه د انتظار ده
افـسانۀ زندگانی یکی و آن هم افـسانۀ انتظار است




چندی پیش مقالۀ ” سِحـْـر مُبین ــ  سََحـَـر آفـرین ” را در همین صفحه تقـدیم حضور گرامی خوانندۀ پورتال تابان “افغان جرمن آنلاین” کردم، که ضمن آن از آفـتاب نو و تابندۀ هـنر آوازخوانی وطن ، خانم “سَحَر آفـرین” ، حدیث رفـته بود. اینک باز سطری چند اندر این باب :


“چه عـبارتی گیرا : “زندگانی متشکل است  از یک افـسانه و آن هم افـسانۀ انتظار”. به سراغ  خورشید جوان موسیقی وطن ــ خانم سَحَر آفـرین ــ بودم و در جنگل “یو توب” ترانه های این هـنرمند کم نظیر را میپالیدم (1) ، که به یک آهـنگ پشتویش رسیدم و آنرا چندین بار شنیدم. در حالی که گوش به آواز نافـذ و باریکی هایش ، و هـوش به شعـر و ترانه نهاده  بودم ، به مصراع “د ژوند یوه افـسانه ده ، افـسانه د انتظار ده” رسیدم که سخت بدلم نشست. و آنقـدر بدلم نشست که عـزم جزم کردم تا همین مصراع را سرلوحۀ مقاله ای بسازم و چنین است که این مختصر رقـم زده میشود. میخواهم بپرسم که آیا درست است که تمام زندگانی از انتظار حکایت میکند و بلکه خود قـصۀ انتظار و انتظارهاست؟؟؟  جواب را در سطور آتی پیشکش میکنم :


چوکات و محدودۀ “زندگی” به حیث یک “پدیدۀ بیالوژیک” و “زندگانی” بحیث یک “پدیدۀ اجتماعی” سیر متسلسل و لاینقـطع دارد و وقـفه ای در آن متصور نیست. اینطور نیست، که در مسیر “زندگی” و “زندگانی” لحظاتی را بیایم، که در آن “زنده” نباشیم و یا در پروسۀ اجتماعی “زندگان”  قـرار نداشته باشیم. اگر مسیر زندگی و زندگانی را به اصطلاح ریاضی به یک “منحنی پیوسته” تشبیه بکنیم، هـیج نقـطۀ “منقـطع” و  “ناموجود” در آن سراغ شده نمیتواند. هـر نقـطۀ این منحنی تداوم نقـطۀ پیشین است، یعنی که هـر نقـطه انتظار نقـطۀ بعدی را میکشد؛ و این چیزی دگر نیست، مگر قـصۀ انتظار ها.


اگر شیوۀ ریاضی این نمایش را ترک گفـته ، رو به فـزیک آورده  و “زندگی” و “زندگانی” را به شکل یک “مسیر پیوستۀ زمانی” نشان بدهـیم ، هـیچ لحظۀ انقـطاع و گسستگی در آن یافـته نمیتوانیم. نتیجه این میشود، که در مسیر زمان ــ  که پیهم به پیش میراند ــ  لحظه ها منتظر لحظه های بعدی اند؛ و این نیز قـصه ایست از انتظارها.


اگر از شرح ریاضی و فـزیکی این امر بگـذشته و پدیده ها را به شکلی که برای همه قابل لمس اند، مدنظر بگیریم، از زمرۀ هـزاران مثال ، مثالی چند تقـدیم میگردد :


باید گفـت که چه بخواهـیم و یا نخواهـیم ، هـر لحظه و پیوسته در انتظار لحظه های بعدی می باشیم، خواه خوب و یا خراب ، خوش آیند  و یا ناخوش آیند ، شیرین و یا تلخ. هـر ثانیه و دقـیقه و ساعـت و روز و ماه  و سال ،  تا به  آخر عمر ، در واقع “لحظه شماری” میکنم.


ــ  اگر لحظات خراب باشند، در انتظار لحظات خوش می افـتیم  و سپس منتظر میگردیم  که چه وقـت ناخوشی جای


    خوشی را میگیرد.


ــ  چون کاری نکو کردیم، منتظر پاداشیم و اگر کاری زشت از ما سر زند، چشم به کیفـر خواهـیم دوخت؛ و اولین


    کیفـر “کیفـر وجدان” است ، که  سخت ترین کیفـر هم هموست.


ــ  اگر زندگی خانوادگی اختیار کردیم، در انتظار فـرزند نیکوستیم، که ثمره  و میوۀ شیرین زندگانی توانش نامید.


ــ  اگر ناتوان استیم، خواب توانائی را میبینیم و اگر ضعیفیم، رؤیای قـوت را.


ــ  در گرسنگی منتظر سد جوع میشویم و چون سیر شدیم، باز در انتظار میگذرانیم که گرسنه گردیم.


ــ  در درویشی خواب توانگری را می بینیم و در توانگری نیز بیم درویش گردیدن را.


ــ  چون بیمار گردیم، توقع بهبود را داریم و چون تندرست بودیم، از عـفـریت مرض و بیماری و زمینگیری میترسیم.


ــ  اگر در فعالیت استیم، انتظار تفـریح و استراحت  و دم راستی(2) را میکشیم.


ــ  اگر بیدار استیم منتظر خواب میباشیم، و در خواب نیز خواب بیداری را می بینیم.


ــ  در کودکی شوق بزرگ شدن را داریم و انتظار میکشیم که چه وقـت جوان میگردیم و استقلال می یابیم


ــ  در جوانی و در اوج جوش و خروش و جُنب و جوش آن،  پیری را از نظر دور نمیداریم



ــ  و در پیری در انتظار مرگ میباشیم.


این سیر لاینقـطع حیات است و تا جهان باقـیست ، همچین خواهـد بود.



اما شاعـر در مصراع فـوق افـسانۀ انتظار دیگری را ترسیم میکند؛ افـسانۀ  عاشقی را که در لحظات تلخ هجران، در انتظار است تا شهد دیدار  میسرش گردد. دلداده لحظات جانکاه انتظار را برمی شمرد، تا به دلدار برسد. 


بعد از این شرح و بسط که شاید در نظر اهـل نظر، ذکر بدیهیات و تکرار مکررات جلوه کرده باشد ، میرویم و در  پای آهـنگ شیرین خانم سحر آفـرین می نشینیم و قـضاوت را به خود شنوندۀ ارجمند میگذاریم ، که با یک کلیک آهـنگ زیبا و سحرآفـرین خانم “سحر آفـرین” را بنیوشد.   

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات :


1 ــ “پالیدن” کلمۀ زیبا و قـدیم دری و در معنای “تفحص کردن” و “جستن” است. این کلمه در حالی که در زبان گفـتار و زبان عـوام ما بسیار رائج است، در زبان ادبی و معیار متأسفانه کمتر سراغ میگردد.  فارسی ایران کلمۀ “پالیدن” را نمی شناسد و در عـوض از ترکیباتی از قـبیل “تفحص کردن” (ترکیب “عـربی ــ فارسی”) و “جست و جو کردن” کار میگیرند. فـرهـنگ عمید “پالیدن” را در دو معنی آورده ، یکی همان “جست و جو کردن” و دیگر “تصفـیه کردن و خالص کردن”. در فارسی ایران فـقـط از بعض ترکیبات این مصدر در مفهوم دومی استفاده میگردد ؛ مثلاً “پالایش” و “پالایشگاه” و غـیره. یعنی که “پالیدن” در مفهوم و مدلول اولین آن، در فارسی ایران نه در شکل مصدر بکار میرود و نه تصریف و گردان میگردد. اگر به یک ایرانی بگوئید که “ترا میپالیدم” و یا “پالید و نیافـت” به تحقـیق که مقـصود را درک نخواهـد کرد.


2 ــ “دم راستی” اصطلاح عامیانه و گفـتاری دری  و مراد از “وقـفه در کار است”.

«

Copyright Larawbar 2007-2024