" /> " /> " /> " /> آن خانۀ ماست، که آن هم سوخته است (هغه زموږ کور دی) – لراوبر ویب پاڼه
کور / بېلابيلي لیکني - پخوانۍ / آن خانۀ ماست، که آن هم سوخته است (هغه زموږ کور دی)video

آن خانۀ ماست، که آن هم سوخته است (هغه زموږ کور دی)video

دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی  برلین، 19 جولای 2008








هغه زموږ کــــور دی ، هغه زموږ کلی دی !
هغه زمونږ کور دی، هغه هم سوځیدلی دی!





آن خانۀ ماست و آن قریۀ ما!
آن خانۀ ماست، که آن هم سوخته است



به سایت پویای “آزمون ملی” گذر رفت و در آن نالۀ پرسوز هنرمند دلسوز وطن، “طاهر شباب” را یافتم که با صد نوحه و نفیر، غمنامۀ وطن برباد رفته و خانه و کاشانۀ سوختۀ ما را بیاد همی دهد.


در محنتکده و “خراب آباد”ی به نام “افغانستان” که فدای سرِ زلف سیاست آزمندانه و ظالمانۀ جهانبانان جنگ افروز ملعون شرق و غرب ــ اعم از “شوروی” معدوم و “ناتو”ی موجود ــ گردیده است، هرچه از درد و رنج و تباهی و خانه خرابی بخواهی، خواهی یافت. از گوشه گوشۀ این آب و خاک هنوز خون می چکد و از کران کرانش غم و ماتم می بارد. نه تنها انسان هردم شهید و مظلوم این وطن ، که پرنده و چرنده و خزنده و حتی سنگ و چوب و خس و خار و خاشاکش نیز ناله سرمیدهند و “حـُزن نامۀ” پایان نپذری را  تمثیل همی کنند. و درد و رنج و فغان و ناله و فریاد این وطن آن قدر عام است و پهنایش ناپیدا، که در احصاء و آمار ، کجا تواند گنجید؟؟؟؟ 


بدون شک که در چنین حالتی هر کس دلش بحال این خاک  مظلوم سوزد، آهی برون آرد و ناله ای سر دهد؛ اُمی و ناخوان و عوام به شکلی و باسواد  و تعلیم یافته و خواص به شکلی دیگر. و اگر از خاصان سخن گویم :


یکی رنج و درد وطن را از صریر خامه روی نامه ریزد  و آن دگری دست به دامان شعر بَرَد و اوزان قدیم و جدید را به مدد طلبد. درین میان مگر فردی هست که آه و ناله و فریاد و افغان را از حنجرۀ دردمند خود همی کشد و آن چه دیگران را یارای کردن و انجام دادنش نیست، همان را پیش همی کشد. و من این فردِ فرید و یگانه را به شما معـرفی میکنم :


این فردِ فرید و یگانه، هنرمند افغان است؛ هنرمند ساز و آواز و هنرمند نواخوانی و رامشگری که از حلقوم و حنجره و از خلال پرده های ساز، آن بیرون آوَرَد، که از هیچ قشر و لایۀ دیگر افغان ساخته نیست؛ لا اقل بدینگونه عام و وطن شمول و “افغانستان پیما” : اگر نویسنده و شاعـر و داستان سرا غمنامۀ وطن و هموطن را محض به یک قشر خاص باسواد و تعلیم یافته تقدیم میکنند، مخاطبِ هنرمند همه کس است؛ از اُمی گرفته تا باسواد و از عالم و عالی گرفته تا علم نیاموخته و دانی، از پیر تا برنا ، از ناتوان تا توانا و از نادار تا دارا. بلی؛ هنرمند حد و ثــَغـر و مرز  را می شکند؛  برای تو و او و من و شما و  ما و ایشان ، میگوید؛ یعنی برای همه و بدون تبعیض!!! او گنهکار و مقصر و بی گناه و مُبَرّا نمی شناسد، بیمار و تندرست را ازهم تفریق نمی نماید ، درویش و غنی هردو به عین شکل مخاطب اویند، جنس و قشر و طبقه و قوم و منطقه و دین و مذهب و اعتقاد و آیدئولوژی و … هیچ کدم از دائره مخاطبت و تخاطب او خارج نیستند.


همان گونه که “هنر” از قید و بندِ حدود و ثغور رَسته است، “هنرمند واقعی”ِ خُنیاگری نیز  وارسته از همه قـُیُِود و بندهاست و آخذه و گیرنده اش همه و عموم اند. این خنیاگر موانع و اسداد (سد ها) را نمی شناسد و بی ریا در خدمت عامۀ مردم قرار میگیرد. البته در “خدمت عام قرار گرفتن” معنای این  را ندارد، که او بر کجرویهای کجروان صحه و به اصطلاح “صاد صحیح” می گزارد و اعمال ایشان را نادیده می انگارد. نی هرگز و به هیچ صورت اینطور نیست ؛ او در واقع همان کجرو و کج اندیش و کج کردار را عملاً درس راستروی و راست اندیشی و راست کرداری همی دهد. او میخواهد که فقط متکی بر احساس انسانی و بشری، دست بدین کار یازد و احساسات  خوابیده و خواب آلود را نیز بیدار سازد، که انسانان همه و بلاتفریق با احساس اند و انسانی یافته نتوانی که عاری ازین ودیعت  طبیعی و مجبول (جبلی) باشد!!!!!


آری؛ او غمنامۀ وطن را از پردۀ ساز و آواز بیرون می کشد، از خلال آوای نافذ و آهنگی گیرنده و دلپذیر؛ درست همان گونه که قلم موی نقاشی ماهر ترسیم  و مویکِ نگارگری سحـّار ، تجسیم همی کند!!!


بدون شک که خنیاگران و رامشگران و هنرمندان ساز و آواز ِ افغان، از همه طیف های دیگر جامعه دَین و رسالت خود را درین عرصه بوجه احسن ــ یعنی بصورت “نکوتر” و “نکوترین” ــ درک کرده و ماحصل این درک را  به نیکوترین صورتی عرضه کرده اند. در میان این همه هنرمندان بیش بها و گرانقدر سالیان اخیر وطن، مگر کسی پیدا شده که دست ما را می گیرد و به خرابه زاری به نام “افغانستان” همی برد.


بلی! دست ما را همی گیرد و میگرداند ؛ از یک خرابه به خرابۀ دیگر ، از یک منظر ویران به منظر ویران دگر، از یک خانۀ سوخته به خانۀ سوختۀ دیگر، از یک پلاس پاره به پلاس پارۀ دگر، از یک خیمه زار و آواره گاه به خیمه زار و آواره گاهِ  دگر، از یک کودک پای برهنه و طفل گریان و یتیم نالان به کودک پای برهنه و طفل گریان و یتیم نالان دگر، از یک بیوۀ بیمار و بی وسیله به بیوۀ بیمار و بیوسیلۀ دیگر، از یک افغان مظلوم به افغان مظلوم دیگر، … و خلاصه به گونه گونه صحنه هائی می برد و میگرداند که رقت بار آوَرَند ، دل را در شعله و النگۀ ویرانی وطن و خاطر را در لمبه و لهیب خانه خرابی وطندار، بسوزانــَند!!!!!!


آنچه را این خنیاگر در خلال نغمۀ خود از وطن و وطندار ترسیم میکند، “خواب و خیال” نیست، بل عین واقعیت است. بلی؛ همه انعکاس  واقعیت های عینی ، غمین ،  دردناک و گویای وطن است!!!!!


این هنرمند نواخوان و خنیاگر جوان، گرچه در ظاهر فقط درد و رنج و بربادی و تباهی را به مانند نقاشی چیره دست،  با زبان “قال” روی پرده همی کشد، اما در خفاء و تلویحاً اشارتها دارد به مسببان ِ داخلی و خارجی این همه بربادی و خانه خرابی و در بدری و خاک بسری. وی گویا مسببان زنده و مردۀ این تبهکاری ها و جنایات و خیانات  ــ اعم از کشور های متجاوز دیروزی و امروزی و پایدوان و “شاطران شیطانان” دیروزی و امروزی ــ را با زبان “حال” میکوبد و بر همه لعن و نفرین همی فرستد ،


که لعـنت حق باد بر همه تبهکاران و مفسدین فی الارض!
        
من لینک این آهنگ پرسوز طاهر شباب، همان هنرمند برازندۀ پشتوزبان ِ دری گوی ِ وطن ، را در دسترس تو خوانندۀ ارجمند میگذارم، تا آن را با یک دَکه و کلیک از “یو توب” بکشایی و هم آواز ِ سوز ِ دل ِ هنرمند، لحظه ای یاد وطن ویرانه و خانه و کاشانه و دِه و قریه و روستا و شهر و دیار سوخته و برباد رفتۀ خود بنمایی!