نوستالژی گذشته های خوب
Aziz Rahman Hazim
مصطفی عمرزی
به نوبه ی خود همیشه سعی کرده ام با تشریک نوستالژی گذشته های تاریخی و خوب افغانستان، به ذهینت هایی افزوده باشم که نه فقط تاریخ افغانستان در سده های اخیر مهم می باشد، بل زمینه ای که در آن به همه چیز مدنی، فرهنگی، رسانه یی، اقتصادی و دولت سازی رسدیم، در همین تاریخ/ معاصر اتفاق افتیده است.
موقعیت کشور ما در تنگنای جهان سوم و طرح های استراتیژیک، اما در چهل سال پسین، بلایای را بر افغان ها تحمیل کرده که بیش از همه از وحدت و خانه ی آنان بُریده اند. در چهار دهه بحران، افزون بر ضیاع فزیکی، زیان های معنوی، به قدری به مردم ما آسیب زده اند که گم کردن صلاح اجتماعی در گرایش های منطقه یی، از تعمیم باور هایی می کاهد که در یک کشور دچار بحران، همه قربانی می دهند. کم یا زیاد، در کمتر خانه ای در افغانستان، مردمی را می یابید که از اثر هرج و مرج چهل سال پسین، کسی یا چیزی را از دست نداده باشند.
هرج و مرج سالیان پسین با هرج و مرج باور ها که در زمینه ی ناکام ترین صورت تطبیق ایدیالوژی ها صورت گرفتند، بدتر از نسخه ی ارتجاع اول که حداقل مردم به نام قوم و زبان تفریق نمی شدند، وحدت فکری را تهدید می کنند.
و اما در سال های پسین، آن چه به نام خوب ترین خاطرات افغانستان، نقش بسته اند، تداعی گذشته هایی اند که بیشتر پیش از هفت ثور، شناخته می شدند. آن گذشته های خوب، در زمینه ی حاکمیت های خوب که در مفاهیم مدنی تحلیل می رفتند، و از مدرک آن به دهه ی دیموکراسی رسیدند، گام به گام، چه با توان داخلی چه با دیپلوماسی موفق که ارمغان آن ایجاد تاسیسات و صنایع سنگین بود، شکل افغانستان را کاملاً متحول می کرد. سوگمندانه این که یک اشتباه کوچک نیز می تواند سنگین باشد، مردم ما را در هرج و مرجی درگیر کرد که اگر در خوانش طرف های حزبی اقلیت ها معطوف شود، شاید حضور کم یا زیاد در دولت، به مزاق تعدادی خوش آید، اما واقعیت این که مشارکت قومی- حزبی که بیشتر با فشار خارجی صورت می گیرد، ارمغانی جز بدترین نوع وابسته گی ها به افغانستان نداشته است، حظ آن مشارکت متکی به خارجی را نیز جریحه دار می سازد.
ادعای عدالت اجتماعی به اساس سهمیه بندی های قومی، عملاً به فاصله هایی انجامیده است که باز هم در نوع اقلیت های مدعی، آنان را در منگنه می اندازد که اگر طرف شایسته سالاری را می گرفتند، مجبور نبودند به نفع افرادی و اشخاصی به فرهنگ ابتذال رو آورند که باز هم در سهمیه بندی قومی، حق دیگران را خورده بودند تا از درس و تعلیم بمانند.
یک فلم کوتاه مستند از مجموعه ی صنعتی «شرکت سپین زر کندز» در شبکه های اجتماعی به قدری مردم ما را هیجان زده ساخت که لازم دیدم به آن بیافزایم. تماشای یک مجتمع بزرگ که افزون بر اشتغال، جزو رنسانس سده های پسین افغانستان شمرده می شود، اگر آه و افسوس مردم را در بر داشت که «چه بودند و چه شدند!»، به این حقیقت نیز مُهر می گذارد که در مشارکت سیاسی قبل از هفت ثور، اولویت منافع ملی چه قدر مهم بود.
شرکت سپین زر کندز، یکی از صد ها مجتمع بزرگ صنعتی افغانستان بود که در دومین مصیبت ارتجاعی(حکومت تنظیم ها) به خاطر مشارکت تحمیلی قومی، برباد فنا رفت. بعضی از هموطنان آگاه و خبیر با نوستالژی گذشته های خوب افغانستان، سعی کرده اند با ترسیم آن ها به انگیزه هایی نیرو ببخشند که بازگشت به باور های قبل از هفت ثور، ضمن تطهیر اجتماعی، رسالت ملی به بار می آورد. تصریح این نکته بایسته است که رجعت به آن دوره را هرگز با شعار های نوع حکومت خلط نمی کنیم، هرچند پس از آن حکومت ها هیچ چیز خوب سیاسی نداشتیم و نداریم، اما احیای آن در زمینه ی مدنی، رسالت کار به خاطر منافع ملی را دوباره نهادینه می سازد.
کوشش های انباشت یک طرفه ی سرمایه و مصادره ی حزبی- اقلیتی، به فاجعه ای منجر می شود که بعداً بقا و نگه داشت آن با وساطت کل دنیا نیز مشکل است. می بینیم که سیاست های به حاشیه کشاندن پشتون ها به نام طالب و مخالف دولت، هزاران تن را با سلاح دوباره رجعت داد تا آن چه را تهدید کنند که اگر پای خارجی منفی شود، هیچ قدرت داخلی، توان نگه داری آن ها را ندارد.
خلای فکری، بدترین ودیعه ای بود که به مصایب سال های بحران افزوده است. در کنار خیانت های ویرانی، تخریب رابطه ی ما با گذشته های خوب، توده های کثیر مردم را اسیر ایدیالوژی های وارده ساخت تا در زمینه ی آن ها چپی و راستی شوند و بدتر از همه خود و خانمان خود را نابود کنند. چهل سال پس از هفت ثور، تجربیات تنظیمی و حزبی اقلیت و اکثریت، چه ارمغان خوب و مفید داشتند؟
به نظام مندی یک صد سال اخیر با ستایش می نگرم، اما امر تعمیم تاریخی در آن که توهم را به جای واقعیت، ارجحیت داده است، رنسانس یک سده ی پسین را در تاریخ عتیقه، دفن می کند.
با هفت ثور، مجریان حکومت که به گونه ی نامشروع، قدرت را انحصار کرده بودند و این انحصار در زمینه ی یک حاکمیت قانونی، تاریخی و مدنی صورت می گرفت، پیش از همه آنان را به تحریف تاریخ افغانستان واداشت. تشریک مساعی غیر منطقی با بخش های حزبی نوع چپ اقلیت ها که در صورت ناقل نیز شناخته می شدند، خلای فکری مردم ما با گذشته ی افغانستان را بیشتر کرد. انتساب آل یحیی به مردمی که میراث آنان، آبرو و حیثیت گرداننده گان هفت و هشت ثور را می ساخت، یک ماحصل بدتر نیز داشت. نفی تاریخی که همتباران ما بر جا گذاشته بودند.
از همان اوان جهالت هفت ثور تا کنون، متاسفانه جای خالی حرمت بزرگانی که افغانستان را برای ما باقی گذاشته اند، کمتر از چند وجب نمی شود. کودتاچیان خلقی هفت ثور که به نام کمونیسم، به آبا و اجداد خویش توهین می کردند و خیلی زود در 6 جدی، قربانی رفقایی شده بودند که آنان را هم کاسه ساخته بودند تا به نام برابری، مشروعیت تاریخی شان را زیر سوال ببرند و خیلی زود با اتحاد شوروی برگشتند و نمکدان شکستند، مردم ما را در داخل دولت، دچار بحران هویت تاریخی کردند.
نفی قبل از هفت ثور، بدون ملاحظه ی آن همه خدمات و میراثی که اگر ارگ امیر آهنین پنجه نمی بود، بعداً سکتاریسم ستمی و پرچمی جا نداشتند تا هوررا بشکند و به ارزش های ما به نام اشرار و اخوانی مرگ بفرستند، یک خیانت مدنی نیز بود.
متاسفانه از همان زمان تا کنون، به خصوص چپ پشتونی که به شدت متاثر از سکتاریسم فارسی است، خیلی آهسته بیدار می شود. آنان در سالیان پسین، بیشتر با توهین های مستقیم و غیر مستقیم رفقایی پرچمی خویش بیدار شده اند که در نوبت حضور جامعه ی جهانی نیز مسوولیت وطن فروشی به اتحاد شوروی را به گردان دوستان پشتون خویش حواله می کنند، اما داعیه ی قومی به راه انداخته اند تا در خلای فکری پس از هفت ثور، نفی تاریخ پشتون ها، حداقل آن فارس زده گان پشتون را مجاب کند که اگر از حلقوم ناشناس، یک مانقورد را معرفی می کنند، در طرف دیگر بحران، مجموعه ای که تاریخ عربستان را خوانده بودند، خود به خلایی بیافزایند که باز هم نفی قبل از هفت ثور بود.
حالا که دختر ملا برهان الدین ربانی با دامن های کوتاه و پستان های نیمه برهنه، الگو شده است تا حامیان خارجی افغانستان، بر اساس گذشته ی ریایی جمعیت و شورای نظار به اصطلاح اسلامی، آنان را از قشر داعش و طالب بیرون کنند، می بینیم که اخوانیسم سیاسی پشتون ها با ارجحیت تاریخ عربستان، همچنان به خیانت نفی رسانسی کمک کرده است که وقتی هشت ثور، تشکیل شد، تابوی بچه ی سقا، پیش از احزاب جهادی پشتون، به غیر پشتون ها فایده رساند؛ زیرا بچه ی سقا را تاجک می دانستند.
در داعیه ی طرد، در حالی که دختر ربانی با عریانی، در برابر تابو های تاریخی آنان قرار می گیرد، نمی شود با توبیخ امان الله مترقی پشتون، اما لباس او را در کالبد بچه ی سقا داخل کرد. حامیان سقو، هرچند با الگوی دختر ربانی به دنیا مسج می فرستند، اما نمی توانند چه گونه فرهنگی را تعمیم دهند که آنان را مترقی، اما ارتجاعی نسازد.
هدف از مثال بالا، عطف توجه به این حقیقت است که چه گونه با یک مشی مشخص در حالی که از درون و بیرون اقتدار، به نام چپی و اخوانی خودی نفی می شدیم، خلای فکری به قدری به فقر فرهنگی مردم ما افزوده است که پس از چهار سال بدترین تاریخ افغانستان، یکی از بدترین مجریان آن را به نام قهرمان ملی می ستایند، اما میراث تاریخی مردمانی که آبادی کرده بودند و در چهار سال نابود شدند، فراموش شده است. همین جاست که معنی بحران، به خصوص برای مردم ما شکل می یابد.
در جریان خلای فکری، بسط فرهنگ های استقراضی و جعل که با موج دیگر هجوم فرهنگی صورت می گیرد، کُل افغانستان و سازنده گی های تاریخی آن را نفی کرده است.
ضمن پیشرفت تنقید تواریخ جعلی آریایی، خراسانی و فارسی، دفاع از سازنده گی هایی که همه چیز افغانستان بود، یک شرافت فرهنگی شمرده می شود. در برابر عظمت یک رنسانس مهم که از دولت سازی تا بسط کُل داشته های عمرانی و رفاهی این کشور رسیده بود، ذهنیت5000 هزار ساله را رسمی کرده اند تا در منجلاب آن، اگر حضور سیاسی خویش را نفی/ منفی کنیم، عمق تاریخی آن که بیشتر غیره است، در صورت حال یک مدینه ی فاضله، اما معیوب، متحجر، عقب مانده و پس از توحش وحشیان چنگیزی و تیموری، شعور مردم را زایل می کند تا حتی درک نکنند که اگر آن گذشته ها خوب بودند، ویرانه هایی که پای ما نرسیده به آن ها، سیصد سال قبل از امروز نیز آوار بودند، هنوز هم مردم را به حال خودشان نیاورده اند تا به اساس نوی توجه کنند که این کشور را معرفی کرده است.
به همان میزانی که می توانیم افغانستان را از آن خود بدانیم، به همان میزان نمی توانیم تواریخ را مصادره کنیم که یک مجموعه ی امیر و چپاولگر داشت و زیر مجموعه ی فرهنگی آن، با کاهش و افزایش مرز ها، تغییر هویت می گرفت. افول یک قدرت عتیقه، کُل مجموعه ی منسوب به آن را بی خاصیت می ساخت. فراریان افغانستان و آسیای میانه در هند، میراث سبک هندی را بر جا گذاشتند. چه قدر هویت مغولی بی دل با حضور در هند، تضاد دارد. اگر گذشته گان او ناگزیر به هجرت به هند نمی شدند، شاید مصادره به جایی اصل است، او را هندی نمی ساخت.
مجموعه ی صنعتی «شرکت سپین زر کندز» با همان وسعت و عظمت، فقط یک بخش کوچک داشته های رنسانس معاصر است که در چهار سال حاکمیت تنظیمی، ویران کردند.
وقتی قصر دارالامان را بازسازی می کردند، حرف و حدیث های مخالفت، بیشتر به خاطر حذف حافظه ی تاریخی مردم ما صورت می گرفتند تا نتوانند با نوستالژی گذشته های خوب، جلو خاینانی بیاستند که هنوز دور نرفته، نه میراث جهادی شان ارزش دارد و نه میراث جبهه ی مقاومت یا در واقع عقب نشینی.
ناسازگارترین چهره هایی که در شهر های ما تحمیل می شوند، یادمان یک مجموعه ی قوماندان و چریک است که از مسعود تا یک سقوی ولگرد، فقط روز های بد جنگ، ارتجاع، عقب مانده گی و نوعیت ستیزی را تداعی می کنند که در سگ جنگی های کابل موضع گرفته بودند و کُل تاریخ حضور نحس سیاسی و قومی آنان را جمع می بندند.
تقاضای ما این است با نمایش تاریخ واقعی افغانستان، همان نمونه های نو، مدنی، عمرانی و رفاهی، فرهنگ شکستاندن توهم عتیقه جات را جدی بگیریم. مردم ما بیش از مخدرات فارسیسم و عتیقه جات آریایی، خراسانی و فارسی، به واقعیت هایی نیاز دارند که آنان را با پرستیژ مردمی معرفی می کرد که در چهل سال مهاجرت، کمترین خبر توحش قومی، فرهنگی و فکری در غرب را نیز به پای آنان نمی نویسند. آنان از خلای تاریخی نیامده بودند، بل از کشوری آمده بودند که به نام افغانستان، همه چیز داشت و تنها نوستالژی گذشته های خوب آن نیز یک فرهنگ مهم صلاح است که می تواند مردم ما را با افسوس «چه بودیم و چه شدیم!» اما انگیزه دهد مثبت بیاندیشند.
لینک فلم مستند «مجتمع صنعتی شرکت سپین زر کندز»:
https://www.facebook.com/M.Najim.Rahim/videos/821583891587170/
شرح تصویر:
کابل در هنگام سلطنت اعلی حضرت شاه محمد ظاهر (رح). مقبره ی اعلی حضرت تیمور شاه ابدالی (رح) نیز به چشم می آید.