کور / نوميالي / قيام عیاران در بست برهبری صالح بن نصربُستی درقرن سوم هجری :(قسمت اول)

قيام عیاران در بست برهبری صالح بن نصربُستی درقرن سوم هجری :(قسمت اول)

کاندید اکادمیسین محمد اعظم سیستانی
(قسمت اول)

بست دومين شهر سيستان بود که در ملتقای دو رود خانه بزرگ هيرمند و ارغنداب موقعيت دارد وجای بازرگانان بودوبگفته مولف حدودالعالم: « بست شهری بزرگ بود بر لب هيرمند، با ناحيتی بسيار، و جای بازرگانان بود و از او ميوه‌ها بر می‌خاست که خشک ميکردند و به اطراف می‌بردند.»[1]

بست با موقعیت مهم استراتیژی کی اش درقرون نخستین اسلامی قرارگاه مهم لشکریان عرب وجنگجویان المطوعه برای پخش اسلام سالهای زیادی شهری پر ماجرا وپرهنگامه بود.از این شهر بارها مردم برعلیه حکومت مرکزی دست به شورش وقیام زده ودرد سرهای فراوانی برای عمال عربی مقیم زرنج پدید آورده بود.

دهۀ ۲۳۰ هجری از دهه‌های طوفان ‌زای تاريخ سيستان محسوب می‌شود. مدتها بود که هر روز خبرهای نامساعدی از «بست» به زرنج ميرسيد. ابراهيم فرمانروای سيستان در ابتدا به اين خبرها وقعی نمی‌ نهاد تا اينکه روزی پيکی تندرو به کاخ ابراهيم آمد و خبر داد که مردم بست قيام کرده و سراسر شهر به طغيان برخاسته است. اين قيام را که عياران بست براه انداخته بودند، مردی بنام «عشان بن نضر[2] » از روستای بولان آن را رهبری ميکرد.

حاکم سيستان ابراهيم با اطلاع اين خبر دريافت که خاموش‌ کردن اين آتش از دست پسر او احمد پوره نيست، لذا سپاهی تحت قومانده يکی از نزديکترين مردان خود بنام سليمان بن بشيرحنفی روانه بست کرد تا در دفع شورش عشان ، احمد را ياری دهد. سليمان به بست رسيد و پس از نبردی خونين موفق به پراکندن شورشيان شد. دسته‌ئی از مردم را که در شورش شرکت داشتند، دستگير کرد و «عشان» را که بقول صاحب تاريخ سيستان «مردی بزرگ بود و اصيل و از سيستان بود.»[3] دستگير کرده کشت و سر او را به سيستان نزد ابراهيم فرستاد. ابراهيم دستور داد تا « سرعشان را بردار کردند.» بدين‌گونه او ميخواست رعب و وحشتی را در دل مخالفين افکند و پايان شورش سرکوب شده را اعلام دارد. ولی عياران سيستان وقتی سرعشان را بر دار ديدند، دست به تظاهراتی زدند و سرپيشوای خود را گرفته با احترام‌تمام آنرا به گور کردند و هيچ کس ازمحاظان وماموران امنيتی هم جرأت نکرد جلو هيجان مردم را بگيرد.

طولی نکشيد که، بست دوباره کانون هيجان و طغيان گشت. اين بار مردی بنام «احمد قولی» که يکی از عياران سرشناس بود، رهبری طغيان را بدوش گرفت و ديری نگذشت که «عياران و مردان مرد بسيار بااوجمع شدند چه از بست و چه از سيستان.»[4] و همه بر ضد احمد بن ابراهيم قوسی برخاستند. ابراهيم برای اينکه اوضاع را آرامتر سازد، پسر سختگير خود احمد را از بست فرا خواند و حاکمی نرمتر بنام «يحيی بن عمرو» که مردی محترم بود به آن صوب فرستاد و « او مردمان را بنواخت و بدو آرام گرفتند.» [5] ولی دوران اين آرامش کوتاه بود، و اصولا يحيی بن عمرو هم با اينکه حاکم برگزيده ابراهيم بود، نميتوانست تمام تمايلات و نظرهای ابراهيم را برآورده کند.زيرا ابراهيم ميخواست که يحيی کليه دسته‌های مخالف را ازميان ببرد، ولی يحيی ميل داشت با مردم مدارا کند.

ابراهيم پس از مدتی که اوضاع بست آرام شد يحيی را معزول کرد و پسر خويش احمد را مجدداً به آنجا فرستاد و اوهم سليمان بن بشيرحنفی را که از نزديکان اوبود اختيار داد تا شهر را در تسلط خويش گيرد و مردی را بنام «خاقان البخاری» مامورجمع‌آوری خراج و بقايای ماليات سالهای قبل کرد. اين مرد برای وصول ماليات مردم را شکنجه داد تا باصطلاح قصد احمد را از گرده مردم ناتوان گرفته باشد و ضمناً خوش خدمتی خود را به احمد نيز نشان بدهد. ولی نتيجه اين عمل او، آن شد که مرم بدور «بشار بن سليمان» که از بزرگان و معاريف شهر بست بود، جمع شوند تا بر ضد احمد‌بن ابراهيم قيام کنند. بشارهم بجنگ احمد برخاست و پس از نبردی مختصر، احمد را بجانب سيستان فراری ساخت و خود « شهر بست فرو گرفت و برمردم جورکرد.»[6]

احمد قولی رهبر طغيان درين روزها مجبور بفرار شده بود و مردم دنبال رهبر ديگری ميگشتند تا از کوشش‌های خود برای دفع ظلم بشار استفاده کنند. درين وقت «صالح بن نضر»(برادرعشان) شهيد را به پيشوائی خودبرگزيدند و همه دسته‌های سياسی شهر به او کمک کردند و«مردم بسيار با او جمع شد از سيستان و بست‌- و يعقوب بن ليث و عياران سيستان او را قوت کردند.»[7]

اين اولين باری است که ازيعقوب ليث در وقايع سال ۲۳۲ هـ سيستان نام برده می‌شود و بدون شک وجود او و عياران سيستان در پيروزی صالح بن نصر بستی نقش سازنده و تعيين کننده داشته است.چنانکه در نخستين جنگی که با بشار روی داد، بشار کشته شد و بست يکباره به دست صالح بن نصر افتاد [8]. و صالح، مقام سرهنگی بست را به يعقوب سپرد.[9]

مؤلف تاريخ سيستان جای ديگری به قوت و نقش يعقوب اشاره کرده ميگويد: « و کار صالح بن نصربه بست بزرگ شد و اين همه بقوت يعقوب بن ليث و عياران سيستان بود، و اين ابتدای کار يعقوب بود. و مردمان بست اندر محرم سنه ثمان و ثلثين و مايتی (۲۳۸ هـ) صالح بن نصر را بيعت کردند و خراج بستدن گرفت و سپاه را روزی همی داد.»[10]

قيام بست بر ضد حاکم دست‌ نشانده خراسان، البته کاری شگرف بود، ولی مسلم بود که اين کار زمانی نتيجه ميدهد که شهر «زرنج» کرسی سيستان (که در آن روزها مطلقاً بنام سيستان خوانده ميشد) نيز بدست قيام‌‌ کنندگان افتد. علاوه بر اين هنوز در اطراف بست و شهر های نزديک آن، فرقه‌هايی بودند که خيال مخالفت داشتند. ابراهيم قوسی نيز مسلماً خود را برای سرکوبی صالح وياران او آماده ميساخت. بهرحال آينده اين اقدام تهور‌آميز هنوز بر هيچکس روشن نبود.

مخالفت عمارخارجی با عیاران بست:

اولين مقاومتی که در برابر صالح بستی بعمل آمد از طرف اهالی «کُش» (شهرکی در دست چپ هيرمند سفلی بين بست و رودبار) بود. بدين معنی که خوارج مقيم «کش» به رهبری «عمّارخارجی» سر به مخالفت برداشتند وميخواستند در راه شورش مردم سنگ‌اندازی کنند اما صالح سه تن از سرهنگان سيستان يعنی «کثير بن رقاد» (يا رفاق بگفتۀگرديزی، رقاق بقول اصطخری)[11] که مامای يعقوب ليث ميشد و يعقوب ليث و درهم بن نضر را با گروهی از عياران به مقابله با عمارخارجی به«کش» فرستاد، درنتيجه عمارشکست خورده فرارکرد.[12]

اما درهمين زمان خطر بزرگ ازجانب غرب يعنی از جانب ابراهيم حاکم سيستان متوجه بست شد. ابراهيم حاکم سيستان پسرديگر خودمحمد را به جنگ صالح به بست فرستاد(۲۳۹هـ). درجنگی که ميان طرفين واقع شد، صالح شکست خورد و ياران اوپراگنده شدند.وخودش به کش(صفار) متواری شد،مدتی درآنجاماند تا ياران پراگنده براو جمع شدند و دوباره متوجه بست شد، وقتی به حدود قريه «ماهياباد» رسيد، محمد پسر ابراهيم قوسی مجدداً سپاهيانی بمقابل او فرستاد، ولی سپاهيانش شکست خوردند و به طرف قلعه بست بازگشتند و درقلعه حصار گرفتند.
ادامه دارد

ماخذ ومنابع:

[1]- حدود العالم، ص ۱۰۳
[2]- در تاريخ سيستان عشان برادرصالح گفته شده ونام پدر صالح نضر آمده و بهار آنرا زيباروی معنی کرده ، امادر بعضی منابع ديگر اسم پدر صالح “نصر” ضبط شده است.
[3]- تاريخ سيستان، ص ۱۹۱
[4]- تاريخ سيستان، ص ۱۹۱
[5]- تاريخ سيستان، ص ۱۹2
[6]- تاريخ سيستان، ص ۱۹2
[7]- تاريخ سيستان، ص ۱۹4
[8]- تاريخ سيستان، ص ۱۹2
[9]- گرد‌يزی زين‌الاخبار، ص ۶-۷
[10]- تاريخ سيستان، ص ۱۹3
[11]- گرديزی ص۷، اصطخری ص ۱۹۲-۱۹۷
[12]- تاريخ سيستان، ص ۱۹۴