کور / نوميالي / نقش تاریخی عبدالله اچکزائی درقیام کابل

نقش تاریخی عبدالله اچکزائی درقیام کابل

(نومبر۱۸۴۱- سپتمبر۱۸۴۲م)

زمینه قیام:

پس از آنکه انگلیسها برافغانستان تجاوزکردند(۱۸۳۹) وشاه شجاع را در تخت کابل نصب کردند ونظام الدوله را، که اجرای مقاصد بیگانه کمال آرزوی اوبود، به حیث وزیر شاه شجاع گماشتند، نامبرده در میان شاه پوشالی ونماینده مختار انگلیس طوری با منفعت جوئی واغراض شخصی کارها راسربه راه میکرد که ملت را زبون وقوم را ذلیل و سرافکنده ومملکت را به سوی نیستی سوق میداد.

طرح نقشه های دستگیری وتبعید رؤسای اقوام وعشایر به هندوستان، بی بازخواستی و زورگوئی واسپ تازی نظامیان انگلیس بین قشله شیرپور وبالاحصارکابل وحومه شهر، دنائت وپستی ای که بوسیله نظام الدوله، سربراه می گردید وهر روز ملت رادر نظر بیگانه گان زبون تر وسرافگنده تر میساخت، وضع مالیاتهای تازه به غرض تهیه وتدارک مصارف دربار ولشکر بیگانه به حساب مردم پیشه ور وکشاورزان تهی دست، قطع معاش مستمری خوانین غلجائی که از راه «کابل- هند» حراست مینمودند، دست درازی صاحب منصبان انگلیس به ناموس مردم و ده های  بدرفتاری وزورگوئی دیگراجانب در کشور،از جمله عواملی بودند که مردم را به فکر انتقام از اجانب وعناصر فاسد در دستگاه دولت پوشالی شاه شجاع می انداخت و سران وبزرگان قوم را به هم نزدیکتر میساخت تا راه چاره وبیرون رفت ازاین مذلت وادبار وبربادی وبدنامی وطن وهموطنان را جستجو نمایند.

فساددستگاه سلطنت شاه شجاع ومکناتن در ماه های سپتامبر واکتوبر(١٨٤١) چنان برمردم فشار آورد که عده ای از مردان جانباز واز خود گذرکابل چون: عبدالله خان اچکزائی، امین الله خان لوگری، ملا مومن غلزائی، شمس الدین خان بارکزائی، گل محمدخان، عبدالعزیزخان جبارخیل، محمدشاه خان بابکرخیل، واسکندرخان بامیزائی، وعبدالسلام خان پوپلزائی، نواب محمدزمان خان و سردار محمدعثمان خان وبرخی دیگراز سرشناسان شهرچون فضل خان عرض بیگی و محمدحسن خان جوانشیر، نزد شاه شجاع دربالاحصار رفتند و او را به وظایف ملی و وطنی وافغانیش متوجه ساختند، متاسفانه که شاه عدم اختیار مطلق خودرا بهانه آورد. ودر جواب خوانین گفت که : او تنها لقب پادشاه را دارد نه قدرت آن را، لهذا از دست انها چیزی پوره نیست. موهن لال میگوید که معنی جمله پادشاه این بود که گویا شما قومی بی جرئت هستید وبرای تامین حیثیت وافتخارات ملی کاری از شما ساخته نیست.عین کلمات شاه شجاع به زبان فارسی به مردم این بود:”از روی شما هیچی نمیشود که نام قوم را بلند کنید!” (۱)

چون سران کابل دیدند که از دست شاه پوشالی چیزی ساخته نیست، خود به فکر چاره کار واقدام عملی برآمدند. در همان ایام فرمان تبعید عبدالله خان اچکزائی ومحمدعطا خان بن سمندرخان بامیزائی وغلام احمدخان ابن شیرمحمدخان مختارالدوله وعبدالمنان خان ابن محمداکرم خان امین الملک(وزیر شاه محمود) به وسیله نظام الدوله به آنها ابلاغ شده بود ونایب امین الله خان لوگری نیز از طرف نظام الدوله تهدید شده بود.(۲) بنابر اکبرنامه،سردار محمدزمانخان وسردار محمدعثمان خان، برادرزادگان امیردوست محمدخان نیز به امر شاه شجاع باید آماده سفر به هندوستان می شدند.(۳)

علاوه برتهدید اشخاص به تبعید از کشور، توهین وتحقیر شحصیتهای بااعتبار نیز یکی دیگر ازسیاست های انگلیس بود. به قول موهن لال:«پهکارشکار پوری صراف درکابل،ادعا داشت که عبدالله خان قرضدار اوست وبه برنس شکایت کرد تا برای نشان دادن زورخود به خان اچکزائی ، دونفر از حاضرباشان خود را دنبال عبدالله خان بفرستد وپول اورا مطالبه کند. این دوحاضرباش رفتند وازنزد عبدالله خان برگشتند که عبدالله خان عذر معقولی پیش آورد که تا هنوز حقوق خود را نگرفته  وحقوق زیردستانش نیزکاهش یافته است، چند روز بعد قرض پرداخته خواهد شد، اما پهکار اصرار کرد تاحاضرباشان برعبدالله خان فشار وارد کنند که اسپهای خود را بفروشد وقرض صراف را بپردازد وفکر نکند که او آدم بزرگی است. حاضرباشان دوباره به امر برنس نزد عبدالله خان رفتند و با زشتی با اوبرخورد کردند و عبدالله خان سخت از آن برخورد متاثر و خشمگین وهرگز حاضر نشد به دیدن برنس برود تا آنکه اولین کسی که بربرنس حمله کرد همین عبدالله خان اچکزائی بود.”(۴)

این است که عبدالله خان اچکزائی قدم به جلو میگذارد ونزد نایب امین الله خان میرود وفکر خود را در مورد قیام برضد انگلیسها در میان میگذارد وسپس آنها هردو افکارخود را با نواب محمدزمانخان ،برادرزاده امیر دوست محمدخان که مردی صاحب رسوخ ومخالف جدی شاه شجاع بود، در میان میگذارند و او را در انجام تصمیم خویش به یاری می طلبند. نواب محمدزمان خان نیزهمراهی وهمدلی خود رابا آنها ابراز میکند وتصمیم گرفته میشود تابرای سازماندهی قیام موضوع را با سران دیگر درمیان بگذارند.

بنابر اکبرنامه،جلسه بعدی مرکب از سران نامدارآن زمان کابل بشمول محمدشاه خان بابکرخیل وعبدالعزیزخان جبارخیل،رؤسای اقوام غلجائی شرق کابل، درمنزل نواب محمدزمان خان تدویرشد و درحضورقرآن عهد بستند که تا انگلیسها را ازکشوربیرون نکشند،از پای ننشینند. مجلس برای تمرکزاداره ورهبری جنگ، نواب محمدزمان خان بارکزائی را،به حیث رهبر وامیر مجاهدین ونیابت او رابه امین الله خان لوگری تفویض کرد.(۵) همچنان درجلسه روز آغازقیام  و وظایف اشخاص ونقاط حمله بردشمن مشخص شد. مجلس فیصله کرد تا برای برانگیختن وپیوستن سایر اعیان شهر، تعدادی مکتوب و نامه مبنی برتبعید اجباری سران وبزرگان کابل به هندوستان به امر مکناتن وتائید دستگاه سلطنت نوشته شود و به گونه شب نامه به داخل منازل اشخاص مورد نظر پرتاب گردد. وهمچنان به شاه شجاع اخطار داده شودکه اگر در طرد دشمن دین ووطن باملت خود یکجا نگردد، او نیز مثل یک دشمن وطن کشته خواهد شد.

مجلس همچنان فیصله نمودتا صبح ۲ نومبر١٨٤١ میلادی (مطابق١٧ رمضان ١٢۵٧ هجری) که یکروز متبرک مذهبی مسلمانان است، مردم دست به قیام بزنند وابتدا روحانی بزرگ شهر میرحاجی در مسجد پل خشتی وسایر ملاها درمساجد شهر جهاد علیه انگلیسها را اعلام کنند. (۶) موهن لال کشمیری،جاسوس برنس درکابل مینویسد: « نایب شریف وتاج محمدخان ازاین توطئه به سرالکزاندربرنس خبر دادند ومیرزا خان محمدجوانشیر(که خودش نیز در جلسه قیام اشتراک داشت) در همان شب این راپور رادر منزل برنس بمن داد و گفت که فردا حمله شروع میشود. من آنچه شنیده بودم به «برنس» گفتم و او درجواب گفت: ترس نشان دادن به افغانها غلط است. باید به قشله رفته ببینیم که چه ترتیبات گرفته میتوانیم، این را گفته بطرف قشله حرکت کردیم. در راه خط دیگری که به زبان فارسی عین اطلاع را به او میداد به دستش رسید. دراین خط نوشته شده بود:«وقت آن رسیده است که این مملکت راترک کنید!»(۷) اینکه چرا برای جلوگیری قیام از طرف هیچکسی اقدامی صورت نگرفت، دلیلش جزغرور واستکبار بیجای اولیای امور انگلیس درکابل چیزدیگری نمیتواند باشد.


نقش عبدالله خان اچکزائی درقیام کابل:

درطلیعۀ بامداد روز دوم نومبر۱۸۴۱ میلادی(۱۷ رمضان ۱۲۵۷هجری) میر حاجی در پل خشتی وسایرملا ها درمساجد جهاد را اعلان کردند،دکانها در سراسر کابل بسته شد وموج پیاده وسواره مبارزان ملی مسلح باکارد وسیلاوه وخنجر وشمشیروتیروتفنگ وچوب وچماق متوجه اقامتگاه برنس واقع درمحل خرابات موجوده گردیدند.هنوز برنس درحمام منزلش مشغول استحمام بود که خانه اش محاصره شد.عبدالله خان اچکزائی، امین الله خان لوگری، سکندرخان وعبدالسلام خان پوپلزائی، در پیشاپیش مبارزین ملی قرارداشتند. دیری نگذشت که موجی از مردم با شمشیرهای آخته خانه برنس را چون نگینی درمحاصره کشیدند.


برنس درلباس افغانی

نظام الدوله که میخواست برنس را باشصت نفرتفنگدار پیاده خود نجات داده به بالاحصار ببرد، تنها به سوی بالاحصار در زیرشلیک تفنگ وپرتاب سنگ وچوب مردم فرارکرد. برنس هراسان بربام خانه اش بالا رفت ووقتی چشمش به عبدالله خان اچکزائی وسکندرخان وخضرخان کوتوال وسایر روئسای قیام افتاد، بنابر سوابق آشنائی فوراً نماینده خود را نز آنان فرستاد تا علت طغیان مردم را جویا شود ووعده بدهد که علت هرچه باشد به قناعت آنان خواهد پرداخت، اما قبل از آنکه نماینده برنس زبان به سخن بکشاید، سکندرخان با ضرب شمشیرخود سرنماینده او را از تن  جدا کرد تا ابداً حرفی از او شنیده نشود. سپس امر حمله از طرف رؤسای ملی به خانه برنس داده شد ومردم از راه کوچه وچه از راه بام خانه های مجاور بنای گلوله باری را گذاشتند. برنس دروازه خانه را بست واز کلکین بالاخانه با وعده اعطای پول زیاد مجاهدین را به آرامش دعوت کرد،مگراین سلاح او هم کارگرنیفتاد. درهمین فرصت کپتان “برادفت” هدف گلوله مبارزان ملی قرارگرفت واز پای درآمد.*

مبارزان با دسترسی به خانه برنس، آنرا آتش زدند. برنس که امیدی برای زنده ماندن خود ندید مجبور شد از خانه خویش بیرون بیاید وبرای آنکه ماجرای قتل خود را نبیند، فوراً دستمالی که در گردن داشت بازنمود وبرچشمان خود بست.هنوزقدمی جلوترنگذاشته بود که در زیرضربات شمشیروخنجر مجاهدین تکه تکه شد. چون خضرخان کوتوال، وبرادرزادگان عبدالله خان اچکزائی نزدیک به ساحه عمل بودند واهانت زیاد از طرف برنس به ایشان شده بود، در قتل برنس سهم زیاد گرفتند و بعد از او،خانه وخزانه اش که در آن هفتاد هزارپوند یا یک لک وپانزده هزارروپیه کلدار وجود داشت، به دست غازیان افتاد. خانه کپتان جانسن وجمع دیگر از صاحب منصبان انگلیسی نیزتاراج شد وخود آنها به قتل رسیدند. غیظ وغضب مردم شدت بیشتر کسب کرده، متوجه بالاحصارگردیدند.(۸)

در این هنگام از بالاحصاریک کندک هفتصدنفری انگلیس به قیادت جنرال کمپبل فرستاده شد. هنگام عبوراین سپاه از بازار وکوچه های تنگ، زنان ودختران کابل از بالای بامها سنگ وخشت وآب جوش برسرآنان می ریختند ودیوارهای سنجی را برفرق آنان می ریختند. همین که عساکر خاک آلود وزخمی بامردان جنگجوی مقابل شدند، چون ساحه جنگ تنگ بود، آلات ناریه آنها از کارفروماند وسیلاوه ها وتبرزین های سنگین مجاهدین درخشیدن گرفت. درحین جنگ تن به تن دیری نگذشت که ۷۰۰ نفر عسکر انگلیسی مثل گوسفند از دم تیغ مجاهدین گذشتند. جنرال کمپبل اسیر وبا تکرار کلمه اسلام، او را از کشتن معاف داشتند. موهن لال یکی از جاسوسان انگلیس ، از راه سوراخ دیواری میخواست فرارکند، مگرتوسط سردار شجاع الدوله دستگیر ومحکوم به مرگ شد، ولی او هم با گفتن کلمه اسلام از کشتن نجات یافت وبعد نواب زمان خان او را به خانه شیرین خان قزلباش سپرد تا محبوس نگهدارد. (۹)

برگیدیرشلتون که با سپاهی در قشله سیاه سنگ قرارداشت، با قسمتی از قشون خود به  بالاحصار وبقیه قشون او به قشله نظامی بی بی مهروفرار نمودند. قوای انگلیسی مقیم خوردکابل همین از قیام  ورستاخیز کابل شنیدند، بی درنگ به قشله بی بی مهروپناه آوردند. دروازه های تمام قلعه های جنگی وذخایر انگلیسی بسته وبرج وبارو به شکل استحکام درآورده شد. قشله بزرگ بی بی مهرو به واسطه ۱۳توپ ۹ پونده وسایر تجهیزات جنگی شکل دفاعی اختیارکرد. انگلیس های بالاحصارفوراً به نام شاه، اعلانی صادر کردند که اگر تا فردا قیام کابل متوقف نگردد، تمام شهر به واسطه بم های آتش زا مشتعل خواهد شد. مردم در جواب این اخطار، بالاحصار را زیرآتش گرفتند وقشون امدادی انگلیس را در دهن شوربازار معدوم کردند و توپخانه آنها را متصرف شدند.

درحالی که آفتاب روز ۲ نوامبرعقب کوه های آسمائی وشیردروازه غروب میکرد، نیروهای ملی به موقعیت های درخشان در نفس شهرکابل نایل آمدند ومبارزان ملی،بالاحصار وچونی شیرپور را به اضطراب عمیق افگند. در طول شب آتش مجاهدین گاه در بالاحصاروگاه به جانب قلعه جنگی دوام داشت.(۱۰)

روز سوم نومبر(روز دوم قیام) قشون ملی متوجه قلعه های جنگی وذخایر اذوقه وجبه خانه های انگلیس گردیدند. قلعه  وزیر درچهارباغ وقلعه نشان خان واقع اندرابی به مجرد حمله مجاهدین سقوط کرد ونظامیان محافظ آن همه از دم تیغ گذشتند، اما افسران انگلیسی قبلاً با زنان وفرزندان خویش به قشله عمومی فرارکرده بودند. دسته دیگر مجاهدین با پرچم های سبزدر دروازه عقبی بالاحصار مشغول جنگ شدند.درحالی که توپهای ثقیل دشمن بلا وقفه آتش می نمود. تا این وقت جنگجویان کوهدامنی وکوهستانی، غلجائی ولوگری، وردکی ومیدانی وپغمانی درکابل ریخته بودند. در ۴ نومبرمجاهدین قلعه محمودخان، گدام غله انگلیس را که تقریباً یک هزارخروارجو وگندم به قیمت چهارصد هزارکلدار در آن وجود داشت مورد حمله قرارداده آن را متصرف شدند.درطی همین جنگ بود که کپتان میکنزی هنگام فراربازنی روبرو شد که طفل خود را در آغوش داشت. همینکه دشمن را دید کودکش را کنار گذاشت و راه فراروی را بست. میکنزی شمشیر خود را بالابرد تا برسرزن افغان حواله کند،اما قبل از فرود آمدن شمشیراو، هدف گلوله یک افغان قرارگرفت و به زمین افتاد.[بگفته شهزاده علیقلی که از زبان سردار سلطان احمدخان روایت میکند، روز ۲۱ رمضان مجاهدین باغ شاه را گرفتند وقلعه محمدشریف را نیز متصرف شدند وبرآنها محافظ گماشتند.- ۱۱]

تا ۷ نومبرقوای دشمن تنها  درداخل بالاحصار وداخل قشله عمومی بزرگ بی بی مهرومحصورماندند وبس، زیراقلعه جعفرخان وسایرقلاع کابل، به استثنای قلعه ریکاباشی وقلعه ذوالفقارخان همه در دست قشون ملی افتاده بود. اینست که سپهسالار اردوی انگلیسی تخلیه کابل وعقب نشینی به جلال اباد را پیشنهاد کرد، ولی مکناتن عجالتاً آن رانپذیرفت وتا رسیدن کمک از قندهار وجلال اباد به اعمال جاسوسی وتولید نفاق وخصوصیت های قومی وقبیلوی ومذهبی دامن زد. چنانکه به موهن لال اسیرمخفیانه خبرداد که:«با خان شیرین خان جوانشیر ونایب محمدشریف خان مذاکره کن که برضد شورشیان با ما همکاری کند ودر عوض به خانشیرین خان وعده صدهزار روپیه را بده، به شرطی که از کشتن واسیرکردن شورشیان مضایقه نکند. به آنان بفهمان که اگر”سنیان” قدرت را به دست گیرند، مساکن شما راتاراج خواهند کرد.به سرداران بگوی که برای مذاکره نمایندگان معتمد خود را بفرستند. بکوش بین شورشیان نفاق پیدا شود وتوسعه پیدا کند. من در برابر هرسردارشورشی ده هزار روپیه وعده میدهم.»(۱۲)

مکناتن که دسیسه سازی ونفاق افگنی را در میان رؤسای مجاهدین راز موفقیت می پنداشت، به موهن لال در راه ایجاد تفرقه میان سران مجاهدین از ۳۰ تا ۵۰ هزار کلدار صلاحیت داد ودرصورت همکاری اعطای یک لک روپیه را به خان شیرین خان ومبلغ پنجاه هزار روپیه کلدار به حمزه خان، رئیس نیروهای اقوام غلجائی(سابق حاکم جلال آباد که اینک در صف مبارزین ضد انگلیسی قرار گرفته بود) وعده داد.(۱۳)

بدینوگونه مکناتن در تبانی با موهن لال، جاسوس توانست از بین هزاران مجاهد افغان، افرادی چون: نایب شریف خان،آقامحمدخان، عبدالعزیز ومحمدالله خان وبرخی دیگر را با پول بخرد وبه واسطه آنها برخی ازقهرمانان ملی را از پای در آورد. چنانکه عبدالعزیز در جنگ مشهور بی بی مهرو،عبدالله خان اچکزائی را از پشت سر واز بین قشون شورشی هدف گلوله قرار داد.و محمدالله، میرمسجدیخان کوهستانی رادر بستر بیماری مسموم نمود. و پاینده محمدکاکری ، پیشکار وزیراکبرخان که در بدل پنجاه هزارکلدار در جلال آباد وزیر را حین محاصره ومعاینه قلعه جلال آباد از عقب با گلوله زد(۱۴) اما این اشخاص بزودی از جانب نیروهای ملی تشخیص وبه سزای اعمال خود رسیدند.

یکی از افداف مهم توپخانه انگلیس در شهرکابل، اقامتگاه نایب امین الله خان لوگری بود.نایب در قلعه محمودخان که مرکز فرماندهی مجاهدین بود، جای داشت. وبا پرچم سرخ درقلعه محمودخان جنگ را برضد دشمن رهبری میکرد. قشله انگلیسی، قلعه را محمودخان را زیر آتش توپ وتفنگ قرارداد، ولی نتیجه مطلوب نگرفت.

انتشار خبرقیام کابل برضدانگلیسها، بزودی بگوش مردم اطراف کابل رسید ودرپروان  وکوهستان مردم به دور مير مسجديخان و ساير خوانين محل گرد آمدند و برسر پایگاه های نظامی انگلیس درچاریکارفروریختند وضربات مرگباری برقوتهای دشمن واردساختند تا آنجا که ظرف ده روز مبارزه پیگیر از یک لوای مجهز با توپخانه بجز چند تن زخمی وکوفته شده،بکابل نرسیدند وهمه در طول راه چاریکار- کابل از اثرحملات مردم تباه شدند.

   موهن لال به عنوان شاهد وناظر نزدیک اوضاع در مورد تباهی غند گورکه در چاریکار مینویسد:” جگرن پاتینجربا برید من هافتن یگانه دوصاحب منصبی بودند که از غند بدبخت گورکه درچاریکارجان به سلامت بردند و باقبول خطرات وخستگی ودرماندگی، درحالی که جراحت ها برداشته بودند، خود را به قشله کابل رساندند. سرویلیام مکناتن بعد از رسیدن جگرن پاتینجر بکابل پیام ذیل را بمن فرستاد:”غندچاریکار اشتباه کرد ومقاومت کرده نتوانست وتقریباً تمام آن از بین رفته است، اما پاتینجرسالم به قشله رسیده است.”(۱۵)

غبار همین حادثه را بگونه جذابی روایت میکند:” سپاه ملی بدون درنگ به چاریکار سرازیر شد و در ٦ نومبر قشله دشمن را در چاريکار در حلقه محاصره کشيدند و يک روز بعد قلعه جنگى موسوم به « قلعه خواجه مير» از نظاميان انگليس گرفته شد. در۱۳ نوامبر فوج پنجابى در قشله چاريکار برضد افسران انگليسى قيام کرده ، قوماندان هارتن (ظ:هافتن) را زخم زدند. پاتينجر با يک قسمت عسکر و افسر رو به کابل فرار نمود، اما بعد از سنجد دره ، پاتينجرو هارتن(هافتن) عساکر خود را گذاشته و خود با لباس افغانى از بيراهه ها به جانب کابل فرار نمودند و با زحمت فراوان به قشله عمومى انگليس در بى بى مهرو، رسيدند. در عوض قشون و صاحب منصبان عقب مانده انگليسى که به کابل ميکشيدند، در حد «زمه » با هفت مرد و ده زن افغان بر خورده و مورد حملات آنان قرار گرفتند. بزودى باشندگان قلعه افضل آباد، زاخيل و کته خيل به مدد اينها رسيدند. مير مراد پادشاه و عباس قره قهرمانانه جنگيدند. دشمن يکصد و ده مرده برجاى گذاشت و چهار نفر انگليس از ترس جان کلمه بر زبان راندند و از مرگ خلاص شدند، بقيه عساکر روبه کابل می دویدند.» (۱۶)

بریدمن “ایر” (۱۷)که داستان تباهی نیروهای انگلیسی را درچاریکار از قول پاتینجر یاد داشت کرده،میگوید که درتاریخ ۱۵نومبر ۱۸۴۱ میجرپاتینجر Pottinger وبریدمن هافتنHaughton ازچاریکار درحالی واردکابل شدند که اولی در ناحیه ران خود گلوله خورده بود و دومی دست راستش قطع شده  وچندین زخم دیگر در گردن ودست چپ خود برداشته بود.(۱۸)


رشادتهای عبدالله خان درنبردبی بی مهرو:

یکی از پژوهشگرانی که به مسئله جنگ انگلیسها با افغانها علاقه گرفته و دراین عرصه مطالعات عمیق وگسترده انجام داده وسپس نتایج مطالعات وتحقیقات خود را به شیوه تازه و دلپذیری به نام ” انتقام در جگدلک”بازتاب داده است، نفتولا خالفین، محقق ومستشرق شوروی است که واقعاً از عهده کارش به نحوستایش آمیزی به در آمده است. به عقیده من اگر قرار باشد، روزی فیلمی از رخدادهای جنگ اول افغان وانگلیس تهیه گردد، کتاب بهتری از رومان تاریخی “انتقام در جگده لگ”  خالفین نمیتوان سراغ داد. وحتی میتوان گفت که تقریباً سناریوی چنین یک فیلمی قبلاً توسط این نویسنده روسی به نگارش آمده وفقط کارگردان ماهری در کار است تا آن را از قوه به فعل در آورد وبه کلمات وصحنه ها جان بدماند. به هرحال، دراینجا ما به باز تاب یکی دو صحنه از نبرد میدان بی بی مهرو وسهمگیری شهریان کابل وعبدالله خان اچکزائی برضد انگلیس ها بسنده می کنم:

روز سیزدهم نوامبرسال ۱۸۴۱، دسته بریگید شلتون به سوی بی بی مهروحرکت کرد.شلتون نیروی بزرگی را به نبردسوق داد که متشکل بود از چهار گروه سواره، هفده تولی پیاده ودو توپ ، سربازان غند۴۴ پیاده نظام سلطنتی طلایه فوج بودند. بانو سیل، با دوربین از یکی ازپنجره ها حوادث رانظاره می کرد. او ناگهان به سوی ابری از غبار که در کنارقطاردرحال پیشروی به پا شده بود اشاره کرد وفریاد کشید: سواره نظام افغان! سربازان غند۴۴، مانند زمان تطبیقات، سواره نظام [افغان] را تا فاصله نزدیک آزاد گذاشتند وسپس از تفنگ های خویش شلیک کردند. وقتی دود باروت فرونشست، روشن شد که شلیک آنان سواران افغان را متوقف نساخته بود. آنان برصفوف پیاده نظام زدند وپیاده ها به هرسوفرارکردند. خانم سیل آنروز در دفترچه خاطراتش نوشت:« وقتی دیدم افغانها چگونه بدون کوچکترین آسیبی به میان صفوف ما می تاختند، احساس کردم که قلبم به جای بلندی پرید وبه دندانهایم چسپید. هجوم وحشتناکی بود.آنان به خیلی از زنبورعسل شباهت داشتند….» اگر توپ های لفتتنت ایر، که سواران را با رگباری از گلوله مواجه ساخت، وارد معرکه نمی گشت، غند مذکور تلفات جبران ناپذیری را متحمل می گشت. آتش توپخانه حمله سواران افغان را دفع کرد و پیاده نظام انگلیس مجال تعرض یافت و سرانجام دوتوپ  آنان را به دست آورد….اما روز بعد بازهم در تپه بی بی مهروسروکله تیراندازان افغانی پدیدارشد و ناگزیر همه چیز ازسرآغاز گشت.

تسخیر تپه  بی بی مهروبرای حفاظت قلعه شیرپورواقع در نشیب آن تپه ها از صدمه شورشیان برای انگلیسها خیلی پراهمیت بود. سرانجام دسته میجر”ساین” با حمایت توپ های لفتننت”ایر” به سوی بی بی مهروبه پیشروی آغاز نمود.دسته جنرال الفنستون نیز همین کار را کرد، مگر افغانها به زودی”ساین” را شوخی کنان مجبور به فرارکردند و”ایر” زخم برداشت. مکناتن تقریباً هارشده بود، وکنایه آمیزمیگفت:” هیچکاری را به هیچ کس نمی توان سپرد!”

بنابر اصرارمکناتن در سیپده دم یکی از روزهای وسط ده سوم ماه نومبر(۲۳ نومبر)، دسته بزرگی متشکل از ۴۰۰ نفر سوار، صد نفر استحکام وتوپچی های دارای توپ ۹ پونده، به سوی بلندی های مذکوراعزام شد. آنان بخش شمال شرقی تپه ها را اشغال کردند ودر آن مستقرشدند. توپچی ها آتش شدیدی را برسرافغانها فرو می ریختند وافغانها با فیرتفنگ پاسخ می گفتند.برگیدشلتون  که فرمانده عملیات بود، به میجرساین دستور داد:” افغانها را با نوک سرنیزه ها ازمنازل واستحکمات بی بی مهروبیرون کنید!” میجر ساین سربازان را به حمله سوق داد، اماپس از طی چند متر، همه افرادخوابیدند وبه هیچ وجه حاضرنشدند، علی الرغم دستورهای شدید شلتون از جا برخیزند، نیم ساعت بعد ناگزیردسته را از موضع عقب کشیدند.

برگید شلتون که در گذشته از شاملان جنگ با ناپلئون بود، به پیادیه نظام دستور داد در دوقطار صف بندند. برگیددر میان دوقطار، سواره نظام را قرار داد. براساس عرف وعادات اروپائی این کار به مفهوم دعوت خصم به حمله بود، اما فرماندهان نظامی افغانی که هنر نظامی اروپائی را مطالعه نکرده بودند به فکر تکان خوردن خود ازمحل هم نبودند.دراین اثنا گروه بزرگی از افغانها برمواضع انگلیسی حمله  آوردند وبه جنگ تن به تنبا دشمن پرداختند. اینهجوم آنچنان ناگهان بود که پیاهده نظام بریتانوی تحمل نکر وبه فرار پرداختند.تاجران وصنعتگران کابلی توپ را تصرف کردند وبا فریادهای شادی به مواضع خود بردند.شلتون وباقی افسران دویدند تا از فرار پر از وحشت سربازان خود جلوگیری کنند. سرانجام به این کار موفق شدند.حمله جدید افغانها با برچه ها روبروگشت.سپس سواره نظام علیه افغانها به کار افتاد که موفق شدتوپ را دوباره به چنگ آورد.سواران افغانی درحالی که شمشیرها ونیزه های شانرا تکان میدادند به مقابل سواره نظام بریتانویشتافتند.در پیشاپیش آنان سواری با لنگی سپید براسپ عالی ترکمنی درحالی که کمی بررکاب بلند شده وچهارنعل می تاخت وشمشیرش راچون شلاق برگرد سرش می چرخانید،جلب توجه میکرد. منکاتن که با جنرال الفنستون ناظرنبرد بود، میخواست بپرسد که این سوار کیست؟ موهن لال با لحنی آرام گفت: “عبدالله خان، سر، الساعه سر.” دیری نگذشت که از کنارصدای فیری بلند شد. عبدالله خان ناگهان خم گردید وروی گردن اسپ افتاد ونزدیک بود از اسپ فروغلتد، مگر دوسوارافغان به سوی او تاختند واسپ را از صحنه نبرد خارج کردند….

مکناتن میخواست تمام قوا را بسوی بی بی مهروسوق کند، اما الفنستون مخالف این کار بود، به زودی آتش شدید تفنگ ها، انگلیسها را وادار به پروت وسپس عقب نشینی کرد. کلنل الیور، فرمانده تولی از غند پنجم پیاده نظام هندی تبار، بیهوده به افراد خود دستور حمله به تیراندازان ماهر افغانی را می داد که در گودالی سنگر گرفته بودند. هیچکدام از سربازان اواز جا تکان نخوردند. کلنل خود خواست به پیش حرکت کند، اما چند قدم به جلو ننهاده بود که با بدن سوراخ سوراخ، به زمین افتاد. برگیدشلتون ناگزیرفرمان عقب نشینی داد، درحالی که نیروهای تازه نفس افغانپا به عرصه نبرد گذاشته بودند، درصفوف نخستین انگلیس غازیان متعصب هجوم بردند.آنان برصفوف پیاده نظام وسپس سواره نظام انگلیسی برق اسا حمله کردند،قوای انگلیس با وحشت تمام عقب استحکامات قلع شیرپورپناه بردند. سواران افغان آنها را تادنبال کردند ودر کنار دیوارقلعه دیگر فیرتوپهای دشمن ممکن نبود. افغانها به دیوار قلعه نزدیک شدند که می توانستندبا پاگذشتن بر دوش یک دیگر در قلعه شیرپوررخنه کنند، مگرناگهان فرمانده نیروهای افغانی عمرخان(  غبار وهچنان بریدمن ایرنام این زعیم افغان را سردارعثمان خان بارکزی قید کرده اند که در ست است) دستورعقب گرد داد. افغانها برگشتند ومکناتن والفنستون ازاین عمل افغانهاغرق تفکر گشتند.(۲۰)

فردای آن روز سردارمحمدعثمان خان، به مکناتن نامه ای فرستادکه در آن نوشته بود :”اگر من دیروز مانع  جنگاورانی نمی شدم، که قشون شما را از پیش برداشته بودند،هر آئینه ازقشون انگلیس زنده جانی باقی نمی ماند.، مگررهبران نمیخواستند که گپ تا این حدخطرناک شود.یگانه آرزوی ما این است که شما بدون کدام عذر افغانستان را ترک بگوئید وبگذارید ما مطابق قوانین خود کشور خود را اداره کنیم وخود پادشاه خود را تعیین کنیم.”(۲۱)

اما غبار به روایت از سراج التواریخ مرگ عبدالله خان اچکزائی را در۱۲ نومبر نشان داده مینویسند: در ۱۲ نوامبرقشون انگلیس به غرض اشغال مجدد قریه وقلعه بی بی مهرو درتپه  آن صعود کرد وآتش توپ وتفنگ تپه بی بی مهرو را در بین دود پیچید.این وقت میرمسجدی خان، رهبر قوای کوهستانی که چهار روزپیشتر آنجا را به تصرف در آورده  بود،  در بستر بیماری افتاده بود،اما محافظین کوهستانی از قلعه به سختی دفاع میکردند. در چنین موقعی ده هزار مبارزاز کابل به مدد رسید و در عوض بی بی مهرو، قشله بزرگ دشمن[ظاهراً: شیرپور] را هدف قراردادند. سپاه انگلیس که این جنگ را برای خود ومجاهدین تعیین کننده وسرنوشت سازتلقی می کردند، به ناچار از قشله برآمدند وبه دفاع برخاستند. توپخانه دشمن به شدت به حمله پرداخت وکندک های سواره وپیاده انگلیس در سه ستون به حرکت و فعالیت افتادند.قشون ملی در دم آتش نوپ به صفوف دشمن هجوم بردند وعبدالله خان اچکزائی درپیشاپیش سواران خود، برآتش توپ وتفنگ صفوف دشمن حمله ورشد و با شمشیر آخته [دشمن را می رُفت و] به پیش می تاخت، درچنین فرصتی عبدالعزیز گماشته دشمن از پشت سرعبدالله خان را هدف گلوله خاینانه قرار داد و از شمشیرزنی باز ماند. در همان فرصت نعش پیردوست برادرزاده او نیز برزمین افتاد. با این ضیاع بزرگ قشون ملی بازهم به حملات خود بردشمن ادامه داد وسرراست بر قشله دشمن حمله کرد.سواره دشمن زودترفرار نمود،ولی پیاده دشمن مثل برگ بر روی زمین ریختن گرفت. توپخانه انگلیس از فعالیت بازماند وبقیة السیف فرارکرده و در چهار دیواری قلعه شیرپور در آمدند و دروازه ها را بروی خود بستند.(۲۲)

به هرحال،بنابر یاد داشتهای روزمرۀ ” ایرEyre”یکی از بقیة السیف قشون انگلیس، عبدالله خان در نبرد مورخ ۲۳ نومبر زخمی گردید و سپاه ملی با عبدالله خان زخمی به کابل برگشت. دشمن در شهر آوازه در داد که عبدالله خان در گذشته است. شهریان کابل در اندوه ضایعه چنین شخصیتی فرورفتند.مگرعبدالله خان برای آنکه این شایعه را بی اعتبار ساخته باشد با تن زخمی وخون چکان براسپش سوار شد ودر بازار های کابل به گردش پرداخت، اما این گردش سبب خون ریزی بیشتر زخم او شد وعبدالله خان اچکزائی، این آغازگر رستاخیز ملی در تاریخ ۲۹ نومبر۱۸۴۱(۱۴شوال ۱۲۵۷هجری)چشم از جهان فروبست و در راه وطن شهید گردید.(۲۳) قاتل یعنی عبدالعزیز در پادشا این خیانت ده هزار روپیه از ظریق موهن لال به دست آورد، اما بزودی دستگیر وبه جرم این خیانت اعدام گردید.(۲۴)


تصویری از نبردعبدالله خان بنابر اکبرنامه:

اما حمید کشمیری در اکبرنامه خود میگوید که یک روزقبل از زخمی شدن عبدالله خان، سردارتاج محمدخان، برادرسردار شمس الدین خان، برادرزادگان امیردوستمحمدخان، درمیدان بی بی مهرودر نبرد سرش رافدا کرد وبرادرش کین او را از دشمن گرفت وهمچنان عارف خان کشمیری وسایردلاوران کابل دراین نبرد داد مردی دادند وبه دشمن تلفات سنگین واردنمودند.پس از این نبرد آنان است که نوبت به شتارتهای رزمی عبدالله خان میرسد واو در پیشاپیش لشکر مجاهدین برضد قشون انگلیس قرار می گیرد وبا جسارت ودلیری بی نظیری برتوپ وتفنگ دشمن می تازد وبقول حمید کشمیری:

زجــمــع اچــکــزائــیــان دلــــیـر         هـــمـان خـان عبدالله نـره شیـر

روان بود ازجمله لشکربه پیش          پسش پهلوانان هم قوم خویش

چو اندرصف رزم دشمن رسیـد          ز ابـر میان بـرق روشن کشید

اچــکــزی جــوانان پـولاد پــوش         به دنـبال آن سـرور تـیز هوش

به تـنــدی چــو شـیـرژیان آمدند          به فــوج عـــدو در مـیان آمدند

به دنبالشان جمــله لشکر رسید          شـد از جنگ شورقـیامت پدید

به شمشیرگـردان در آن کـارزار         بمــردند پنجاه کـم، شش هزار

هــمان خان عبــدالله رزم جوی          زخون دلیران روان کرد جوی

بساکس شل ولنگ وبیدست کرد         بساکس بروی زمین پست کرد

یکی راچنان زد تبرزیـن به سر         که افـتاد ازپـا، چـونخـل از تبر

به پشت دگرانــدران رسـتخـیز          بــزد نیزۀ مـــثـل الــماس، تـیز

چـنـان دوخــتـه مهــرۀ پشـت او         که ترشد به خون عدو پشت او

یکی را بزددست کش کرده برد          برآورد وزد تا شده خورد خورد

بدانسان بسی هم نبردان فگــنـد          زمـردان بسی تند گـردان فگند

درآن تاخـتـن گــولـۀ نـاگــهــان          بخـورد از قضا برقـفا داد جان

به مهــانی خـوان غـفـران دوید          طفـیلـش سه صد شیرمردشهید

ازآن جمــله بودند انـدر شــمار         زیکخانه اش سی ویک نـامدار

دلــیران غـازی بـه مرگ کسی         نـدیـدنـد وکـردنـد کـوشش بسی

فرنگی سـپاهـان پــرخاشجـوی          زبــالا بـه پائـیــن نهـادنـد روی

به دنبال شــان غــازیان دلــیــر         زدنــدی به شـمشیر مانـند شیـر

به این ده بـزن اندران تـرک تاز       

به قلعه رساندند وگشتند باز(۲۵)

بیدنگونه عبدالله خان اچکزائی، فرزند دلیر افغان بدون ترس وواهمه از آتش توپ دشمن تاقلب پیروزی پیشرفت ومردانه مرگ را پذیراشد. از حسن اتفاق در روز ۲۵ نومبر سرداراکبرخان، پسرشجاع امیردوست محمدخان که درست ۲۴ سال داشت وتازه از زندان شاه بخارا جان بسلامت برده بود، وارد کابل شد وبا ورود او غریو شادمانی مردم کابل با فیرتفنگ وشلیک توپ به گوش آسمان رسید ودر پیکر مجاهدین ملی روح تازه دمیدن گرفت که موفقیت های نهایی به بارآورد.


شخصیت عبدالله خان اچکزائی:

بدون شبهه عبدالله خان اچکزائی، یکی ازعلم برداران جنبش آزادیخواهی افغانان است، که برای طرد بیگانه از کشور مردانه کمر بست ودر این راه تاپای جان دلیرانه رزمید. عبدالله خان ، یکی از آن غازیمردان مجاهد ونامدار است که محرک اصلی  وسازمانده واقعی قیام کابل در ۲ نومبر۱۸۴۱ میلادی شمرده میشود. او بود که در زیرریش مخبران انگلیسی وشاه پوشالی با قبول هرگونه خطر جانی ومالی، قیام را قوام بخشید وبه انجام عزم ملی ایستادگی کرد.

عبدالله خان اچکزائی چنان بیمی در دل مکناتن ایجاد کرده بود که وقتی قیام آغاز شد وخان شیرین چنداولی به او پیغام فرستاد : امیرکنید چه خدمتی برای امنیت انگلیسها انجام بدهم؟ ومکناتن جواب داد :”ترا دشمن خود خواهم پنداشت اگر عبدالله خان رادستگیر[ یا نابود] نسازی!”(۲۶) البته دستگیری عبدالله خان از توان خان شیرین پوره نبود، مگر در پیدا کردن کسی که  عبدالله خان را ترورونابود کند، مکناتن را کمک نمود.

عبدالله خان اچکزائی، مردی شجاع ومتهوری بود که از انگلیسها بیمی نداشت وبه حیث یک فرمانده دلیر ویک مجاهد پیشتاز در پیشاپیش دسته های غازیان ومجاهدان در میدان هموار شیرپور و پیرامون تپه بی بی مهرو برتوپ وتفنگ دشمن حمله برد، تا اینکه در عین پیشرفت از طرف یک هموطن خاین خود بنام عبدالعزیز هدف گلوله تفنگ قرارگرفت وزخمی شد وبقولی چهار روز بعد وبه یک حساب شش روزبعد از آن، جام شهادت نوشید وچشم از جهان فروبست.

مرحوم غبار، البته به حواله سراج التواریخ، مرگ این دلیرمرد مبارز را روز۲۹ نومبر۱۸۴۱(۱۴ شوال ۱۲۵۷هجری) نوشته، ولی مرحوم کهزاد از قول خانم سیل، مرگ او را به تاریخ ۳۰ نومبر( ۱۵ شوال ۱۲۵۷هجری) ضبط کرده است.(۲۷)

به هرحال،عبدالله خان اچکزائی، با شهادت خود در راه نجات وطن وحفظ شرف ونوامیس ملی از تعرض وتجاوز بیگانگان به فرزندان افغان درس بزرگ آزادی واز خود گذری وجانبازی داد. رواشن شاد ویادش گرامی باد!

مزار این غازی مردشهید درتپه قلعه سرخ ریشخور واقع در ۱۵ کیلومتری جنوب کابل موجوداست که در لوح مزارش این ابیات از طبع محزون شاعر حک شده است:

دریغ وآه زبی داد چــرخ دون پــرور        فـغـان زگــردش افـلاک وکینه اخـتـر

نبود بر رخ آنـان که رهگـذار غبـار        ببین که عاقبتش فرش خاک شدبستر

امـیر لشکر و ســالار قــوم عــبدالله        خجسته منـظـرو والا تبار ونیک سیر

قدم نهاد چو درعرصه جهـاد فـرنگ         دریـد پـــرده نـامـوس کــفررا یکـسر

به روزمعـرکه در کارزار رستم بود         فــراسیاب شکوه، آن یل فـریدون فـر

از این ســراچـه فـانی و دار بی بنیاد         چــو آن مجـاهـد دین مبین بست کـمر

زداغ ماتم اوصبح زد گـریـبان چاک         نمـود شــام لــباس ســیه زغصه بـبر

همین بسست که درراه دین احمدشد         شـهـیـد اکـبـر و مـقـبـول خـالـق اکـبر

زعقـل سال وفاتش بجست محزون گفت        سـرجــهــاد بیـفزاد به اسم پیغمبر(۲۸)


مآخذ ورویکردها:

۱- کهزاد، بالا حصار کابل وپیش آمدهای تاریخی، ج۲،ص ٢٢٧، ٢٧٩،تاریخ وقایع وسوانح افغانستان،تالیف علیقلی میرزا (ابن فتح علیخان قاجار)،طبع ۱۳۷۶ تهران، ص ۹۴، نوای معارک، ص١۵٠،موهن لال، همان اثر، ج۲، ص۲۹۷

۲- سیدقاسم رشتیا، افغانستان درقرن ١٩، ص٩٩، اکبرنامه، چاپ ١٣٣٠کابل،ص ١٣٨

۳- حمیدکشمیری، اکبرنامه، ۱۳۳۰، ص ۱۳۸

۴- موهن لال، زندگی امیر دوست محمدخان،ترجمه داکترهاشمیان، چاپ امریکا،جنوری ٢٠٠٦، ج ٢ ص٣٠۵،

۵- حمید کشمیری،اکبرنامه، ص١٣٩

۶- غبار، افغانستان درمسیر تاریخ، ص۵۵٠

۷- موهن لال،زندگی امیر دوست محمدخان، ج٢، ص٣١٠،مقایسه شود با افغانستان درقرن نزده،از رشتیا، ص٩٩

۸- رشتیا، افغانستان در قرن ۱۹، ص۱۰۰،غبار، ص۵۵۰، کهزاد،همان، ص۲۸۰، سراج التواریخ،ج۱،ص ۱۶۳، نوای معارک، ص ۱۵۰.

۹- غبار، ص ۵۵۰، اکبرنامه،ص ۱۴۸

۱۰-غبار،ص ۵۵۱

۱۱- شهزاده علیقی ،تاریخ وقایع وسوانح افغانستان، ص ۹۵

۱۲-غبار، ص ۵۵۱- ۵۵۲

۱۳- کهزاد،بالاحصار کابل وپیش آمدهای تاریخی، ج۲، ص ۲۸۳

۱۴- غبار، ص ۵۵۲،سراج التواریخ، ج۱،ص،۱۶۴ ، دونابغه سیاسی- نظامی افغانستان در نیمه قرن ۱۹، از این قلم، ص ۲۵۹

۱۵- موهن لال، همان اثر، ج۲، ص ۳۲۳

۱۶- غبار، ج۱، ص ۵۴۳، نیز رجوع شود به مقاله یادی از مبارزات میرمسجدی خان کوهستانی، از این قلم درپورتال افغان- جرمن

۱۷- بریدمن “ایر” افسر انگلیسی که درمسیر راه کابل – جلال اباد درجنوری ۱۸۴۲ زخمی شد ودرجمله اسیران انگلیس درظل حمایت سرداراکبرخان قرارگرفته بود، حوادث قیام ملی سال ۱۸۴۱ را از ۲نومبر۱۸۴۱ تا ۲۲ سپتمبر ۱۸۴۲بطور روز مره یاد داشت کرده واین یاد داشتها در همان سال در انگلستان به نشر رسیده و آن خاطرات درسال ۲۰۰۷از طرف آقای محمدنسیم سلیمی به زبان پشتو ترجمه وزیرنام “په افغانستان کی دیوه بندی خاطرات “، به چاپ رسیده است.

۱۸- په افغانستان کی دیوه بندی خاطرات ، لیکونکی وینسینت ایر، ص ۶۴

۲۰- نفتولاخالفین،انتقام در جگدلگ،ترجمه علم دانشور، مسکو۱۹۸۶،ص۳۸۹- ۳۹۱،۳۹۷مقایسه شود با خاطرات بریدمن ایرتحت عنوان (په افغانستان کی دیوه زندانی خاطرات،نوشته بریدمن ایر، ترجمه نسیم سلیمی، صص۸۸-۹۲)

۲۱- بریدمن ایر،په افغانستان کی دیوه زندانی خاطرات،ص ۹۸،مقایسه شود با غبار،ص ۵۵۴

۲۲- غبار، ص۵۵۳،سراج التواریخ،ج۱، ص۱۶۴

۲۳- غبار، ص ۵۵۴،سراج التواریخ،ج۱، ص۱۶۱

۲۴- نفتولاخالفین،انتقام در جگدلگ،ص ۳۸۲

۲۵- حمید کشمیری،اکبرنامه،ص ۱۵۶- ۱۶۵ و۱۶۶

۲۶- موهن لال، همان اثر،ج۲، ص۳۱۹

۲۷- غبار، ص۵۵۴ ،سراج التواریخ، ج۱، ص ۱۶۶، کهزاد، بالاحصار کابل و… ج۲، صص ۳۰۰- ۳۰۱

۲۸-کهزاد، همان اثر،ص ۲۹۵- ۲۹۹،سیدقاسم رشتیا، همان اثر، ص ۱۰۳