اتک و متک و چتک(بحثی در مورد خط دیورند)

د لراوبر اداره | دسمبر 17th, 2007


برلین، 15 دسمبر 2007



تخویف از “هـیولای نظامی” پاکستان


بحثی در مورد خط دیورند


اتک و متک و چتک


مقالۀ جناب کاندیدای اکادمیسین سیستانی معـنون به « ما “اتک” میخواهـیم و پاکستان “متک” ، اما طالبان چه میخواهـند؟» که به تاریخ 14 دسمبر در پورتال فخیم “افغان جرمن آنلاین” نشر گردید، از نطرم گذشت.


جناب سیستانی با یک بررسی دقـیق تاریخی ، سلسلۀ مراتبی را که ضمن آن چگونه گوشه هائی از خاک پاک ما ، بر  اثر دسایس استعمار از پیکر “مادر” قـیچی گردیده و در تصرف ممالک همجوار قـرار گرفـت، شرح داده اند. ایشان همچنان “کمزوری” افغانستان  را از هـر نگاه “سینما وار” و به مانندی که کسی در “صحنۀ تمثیل” تمثیل نماید، پیش دیدۀ خواننده گذاشته و میپرسند و دلم میخواهـد سؤال ایشان را اندک مرچ و مصالح زده و اینطور فارمول بندی کنم که :  « با چنین “بی ضاعـتی” چطور ممکن است که به جنگ “نمرود” و “فـرعـون” برویم و خاکهای از دست رفـتۀ خود را باز ستانیم؟»


در حالی که بررسیهای تاریخی دانشمند والامرتبت و ملی جناب سیستانی مورد تأئید است، با بعـض نکات مطروحۀ ایشان موافـق نیستم و مشخصاً بـر یک نکته از فـرمودۀ ایشان انگشت میگذارم. مقـدمتاً حاصل سخنم را در سه جمله خلاصه کرده و میگویم :


بیاد بیاوریم که “شاخ کبر” بسا جهانگشایان در همین سرزمین “بی بضاعـت” و “فـقـیر” شکسته و جبروتشان به زمین خورده. فـراموش نکنیم که کلاه  و دستار بسی جهانگـیران در ستیغ های هـندوکش و سلیمان و بابا و سپین غـر “بی بضاعـت” و “پابرهـنه”،  از سر افـتاده. از یاد نبریم که همین “ملک بی همه چیز” : « سرزمینیست که ایمان فـلک در خطر است »


شاید جناب سیستانی این “نوشته” را بر روی “احساسات خشک افغانی” استوار بدانند و به ریش راقـمش بخندند. اما فـراموش نکنند که بسا کارهای جهان بر احساس و عـواطف ابتناء دارند، تا بر “عـقـلانیت” و “واقعیت بینی”. نبرد به خاطر “وطن و آزادی و ناموس” هـرگز با “عـقلانیت” سازگار نیست. عـقـل محافـظه کار و “کانزرواتیف” هـرگز حکم نمیکند که کسی بخاطر ایدآل هایش جان خود را به خطر بیندازد. اگر به اختیار “عـقـل گرایان” و “واقعیت بینان” میبود، باید افغانان در برابر تهاجم نظامی شوروی دست زیر الاشه گذاشته، خاموش می نشستند، چون عـقـل میگوید که “مشت  و درفـش هـرگز باهم برابر نیستند”. اما همین افغانان “بی بضاعـت” و “سرکنده و پای ترقـیده” بودند که “مشت” خود را با درفـش بسا جهانگیران ــ از جمله “امپراتوری شیطانی برتانیه” و “هـیولای بی سر و پای و غـول شاخ و دم بریدۀ شوروی” ــ  جنگانیدند و شاهـد پیروزی را به آغـوش کشانیدند. 


با خواندن مقالۀ جناب سیستانی به سالهای اشغال افغانستان در دهۀ هـشتاد قـرن بیستم پرتاب گردیدم؛  در آوانی که امپراتوری شیطانی سوسیال امپریالیزم شوروی ، تازه به کشور ما حمله ور گردیده  و آنرا در اشغال نظامی خود درآورده بود. آری افغانان ــ و “غـیرافغانان” طرفـدار جنگ عادلانۀ افغانان نیز ــ در همان آوان در سراسر جهان دست به تظاهـرات میزدند و با صفـوف چندین هـزار نفـری در جاده های ممالک غـربی به راه پیمائی و شعار دادن ها میپرداخـتند. سال 1980 بود و  ضمن تظاهـرات عظیم برلین، ورق پاره  پخش میکردیم و شعار میدادیم. من هم ورقـپاره ها را بدست رهگذران و تماشاچیان میدادم، و شعار میدادم که : “جنگ افغانان به مقابل شوروی”، “افغانستان برضد اتحاد شوروی میجنگد”.  ازین قـبیل شعارها را به جار فـریاد میکشیدم. درست به یاد دارم، که یک زن المانی ــ از همان انسانان “واقعیت نگر” ــ که  شعار دادنهایم بدماغـش بد خورده  بود، پیش رویم بایستاد و با نیشخندی تمسخر آمیز گفـت : « مگر افغانستان در برابر اتحاد شوروی میجنگد؟؟؟؟». این خانم المانی میخواست با ژست حق بجانب خود حالی بسازد که مملکت کوچک و گمنامی نظیر “افغانستان” کجا و جنگ با “اتحاد شوروی” کجا؟؟؟ میخواست بفهماند که مگر شعاری محض خیالبافانه و کودکانه نیست اگر بگوئیم که یک “کشور ضعیف آسیائی” در مقابل یک “ابرقـدرت اتمی جهان” قـد عـلم کرده و با او به نبرد میپردازد؟؟؟ 


این زهـرخند تلخ آن خانم  محض  نظر یک فـرد نبود ، بلکه اکثریت مردم “واقعیت بین” اروپا و امریکا و آنانی که محض و فـقـط  به “عـقـل و عـقلانیت” عـنایت دارند، بدین باور بودند، که افغانستان دیگر از دست رفـته و از صحنۀ جغرافـیای جهان زدوده شده و دیگر هـرگز بحیث یک کشور مستقـل قـد راست نخواهـد کرد. بلی این “واقعیت بینان” می گفـتند که هـر کشوری که زیر سلطۀ اتحاد شوروی درآید، به مانند آنست که در “کان نمک” بیفـتد و نمک شود، که گفـته اند :« هـر که در کان نمک رفـت، نمک شد.» اما : 


اما دیدیم که همین کشور “بی بضاعـت” و “سرکنده و پابرهـنه”، جبروت ابرقـدرتی را به زمین زد، که اتازونی و پیمان ناتو از دستش خواب آرام نداشتند و گویا “از ابهتش در خواب میترسیدند”. قـدرت جنگی و اقـتصادی و سیاسی و پهنای قـلمرو اتحاد شوروی دهها بار قـویتر و بزرگتر از آنست که  در کـتف پاکستان است. 


در جهان بسا کارها صورت میگیرند، که عـقـل در توجیه و تعلیل آنها عاجز میماند. بلی؛ عـقـل درمیماند که چطور چنان کسی از عهدۀ چنین امری عظیم بدر آمده بتواند و به گفـتۀ بزرگان “ما را از آن گیاه ضعیف این گمان نبود”. من میگویم که یکی از این “گیاهان ضعیف”ی که کس گمان قـوتش را نیمبُرد و نمیبَرَد ، “افغانستان و ملت افغان” است. در دنیا هـیچ کس باور نمیکرد که “گیاه ضعیفی” نظیر افغانستان ، پوز ابرقـدرت قهاری نظیر “روسیۀ شوروی”  را به خاک بمالد. 


خوب به یاد دارم که سال 1980 بود و “زبیکنیف برزژینسکی” Zbigniew_Brzeziński ــ مشاور امنیتی رئیس جمهور جیمی کارتر ــ به پشاور آمده و پیش روی جم غـفـیری از پناهـندگان افغان سخن میگفـت و من در جام جهان نمای تلویزیون ناظر صحنه بودم. پیرمردی با ریشی مبارک و دستاری مبارکتر از جمع شنوندگان فـریاد برآورد که : « ما ره سلا بتین، ما روسا ره تا مسکو میدوانیم »( ما را سلاح بدهـید، ما روسها را تا مسکو میدوانیم ). شاید “واقعیت بینان جهان” سخنان سادۀ آن پیرمرد روستائی افغان را گزافی بیش حدس نمیزدند، اما ده سال بعد همین جهان “بی باور” به زبان گفـت و بدل تصدیق کرد ــ یعنی “ایمان” آورد ــ  که آن پیرمرد سادۀ متعارف افغان عـین حقـیقـت را فـرموده  بود.      


با گذشت سالها ، بار بار و هـر بار همان خانم المانی مجذوب “واقعیت بینی فـرنگی” در تماشاگهِ ذهـنم مجسم میگردد و همان جملۀ تمسخر آمیز خود را یکبار دیگر بر زبان می آرد و من نیشخندی گزنده نثارش میکنم.


به یاد دارم که وقـتی دیوار برلین فـروغـلتید ، “ویلی برانت” Willy Brandt ــ همان فـرزانه و دور اندیش سیاسی المان و  جهان ــ اشک میریخت. و باز به یاد دارم که “رومان هـرڅوگ”  Roman Herzog  لوی څارنوال همان وقـت المان که تازه بسمت رئیس جمهور المان برگزیده شده بود ، وقـتی خبر فـروافـتادن دیورا برلین را شنیند ، اشکریزان و هُکچه کنان گفـت : « باور نمیکردم که زنده بمانم و اتحاد مجدد المان را ببینم.» بلی همین سیاستمداران “واقـعیت نگر” که همه چیز را از زاویۀ “عـقلانیت” و “واقـعیت های ملموس”  میدیدند ، باور نمیکردند که روسیۀ شوروی از دست افغانان شکست بخورد ،  دیوار برلین فـرو بیافـتد، “المان ِ دوتا” باز “یکی” گردد، اتحاد شوروی و پیمان نظامی وارسا به “مستراح تاریخ” سپرده شوند و از ممالک اقـمار شوری،  ممالک آزادی بوجود آیند که جزء پکت ناتو گردند و عملاً در مقابل روسیه جبهه بگیرند. کسی از “واقعیت بینان” اروپائی باور نمیکرد که اتحاد شوروی از هم بپاشد و از بطنش پانزده مملکت آزاد بزایند؛  و ممالکی از بطنش بزایند که در تقابل عملی با روسیه قـرار بگیرند. این کار های عظیم تاریخ را همه “واقعیت نگران” و سیاست مداران نخبۀ فـرنگی، “امکان ناپذیر” فکر میکردند. ولی حوادث چنان آمد که همه خوابها  و رؤیاها تحقـق پذیرفـتند. 


در مورد پاکستان و سرنوشت مناطق از دست رفـتۀ افغانستان نیز تاریخ غـلط  نخواهـد کرد.


نباید هـرگز از “چپه گرمک های تاریخ” منکر بود، هـیچگاه دروازۀ امید بسته نشده. اما اگر افغانستان خط دیورند را به رسمیت بشناسد و گویا “دروازۀ امید” را یکبار و برای همیش بروی خود ببندد، دیگر هـرگز آنرا دوباره باز کرده نخواهـد توانست. که میداند؟؟؟ شاید روزی شرایطی به میان آید که برادران مهجور آن طرف سرحد ، دوباره به پیکر مادر بپیوندند. ما برخاسته از شرایط امروزی و ناتوانی های موجود خود نباید دروازۀ فـردا را بروی خود بسته کنیم. روزگار در گذار است و لیل و نهار بسیار را به بار می آورد. که تضمین کرده میتواند که شرایط فـردا نیز عـین شرایط امروزین باشد؟؟؟ من به قـوت و قـدرت فـردای ملت و مردم و کشور خود ایمان دارم و روا نمیدارم که “ضعف امروز”  “قـوت فـردای ما” را تحت الشعاع قـرار بدهـد.


اگر کسی بگوید که پشتونان و بلوچان پاکستان جدائی از پاکستان را نمی خواهـند و بلکه الحاق و ادغام دائمی خود را به پاکستان آرزو می برند، برایشان خواهـم گفـت : اگر اینطور میبود، از دولت پاکستان بصورت عام و تام اطاعـت و  


پیروی میکردند و خودمختاریی را که دارند، از دست میدادند. همین اکنون مناطق قـبایلی در واقع مجزا از پاکستان زندگی میکنند. بال قـوای نظامی و امنیتی پاکستان و قـوانین دولتی آن سامان می سوزد که به مناطق قـبایلی قـدم بگذارند.


این دلایل و دلایل بسیار دیگر دال بر این واقـعیت است که این مناطق هـنوز “جزءِ لایتجزا”ی پاکستان نشده اند، ولو که ممالک دنیا “سرحد دیورند” را به رسمیت هم شناخته باشند. به جهان ارتباط ندارد که این سرحد را به رسمیت بشناسد و یا نشناسد. این موضوع فـقـط و فـقـط مربوط  به افغانستان ــ بحیث سرزمین مادر ــ و مناطق قـبایلی ــ بحیث فـرزند ــ است که بر اثر ترفـند استعمار ازهم جدا افـتاده اند. باید هـردو طرف ــ هم مادر و هم فـرزند ــ یکجا، آزادانه و بدون اجبار توافـق کنند که چه حالت را می پذیرند ؛ “جدائی ابدی ازهم” را و یا “پیوستن مجدد به همدیگر” را. از نظر من هـیچ کدام از دو طرف حق ندارد که به تنهائی تنها تصمیم  بگیرد، نه “افغانستان” و نه “مناطق قـبایلی”. این که قـوانین و مقاولات و میاثیق ( میثاق های ) حقـوق  بین الدول در زمینه چه میگویند،  ذهـن من و ذهـن هـزاران و ملیونها همچو منی را متأثر ساخته نمیتوانند.


در مورد قـدرت نظامی و اقـتصادی و سیاسی پاکستان :


بدواً در یک جمله میگویم و این را همه میدانند که : قـدرت جنگی و اقـتصادی و سیاسی و پهنای قـلمرو اتحاد شوروی دهها بار و شاید صدها مرتبه افـزون تر و بزرگتر از آنست که  در کـتف پاکستان است.


اگر پاکستان چند دانه بمب اتمی کوچک ــ به مراتب کوچکتر از بمبهائی که در هـیرورشیما و ناگاساکی پرتاب گردیدند ــ  دارد که تعدادشان به حدس تحلیلگران فـرنگی از “دو سه درجن” تجاوز نمیکند. اگر قـدرت تخریبی بمهای اتمی پاکستان از چند صد کیلو تن TNT تجاوز نمیکند. اگر اردوی پاکستان حد اکثر چند صد راکت “میانه پرواز” دارد که حد اکثر اقـصای نقاط قـلمرو هـند را زیر شعاع خود آورده میتوانند. اگر پاکستان اردوئی دارد، که شکستش در یک درگیری جدی  محتوم است ، چنانکه ضمن چند جنگ با هـندوستان دیدیم. و اگر ….


مگر در آرسنال و در زرادخانۀ اتمی اتحاد شوروی هـزاران بم اتمی نگهداری میگردیدند ، که  قـوت تخریبی آنها صدها و هـزاران برابر بمبهای ذروی هـیروشیما و ناگاساکی بود. قـدرت تخریبی بمبهای اتحاد شوروی از سرحدهای محدود  “صد کیلو تن” گذشته و به “چندین صد میگا تن”  TNT میرسد. در دیپوهای ثابت و سیار شوروی هـزاران راکت بالستیک و قاره پیما نگهداری میگردیدند که هـر کدام با دهها سرگلولۀ اتمی مجهز بوده اند. ارودی شوروی ــ و جانشینش  “فـدرراسیون روسیه” ــ  و ساز و برگ جنگی آن دهها مرتبه عظیم تر از آنست که در ید قـدرت پاکستان است. خلاصه که همین هـیولای نظامی جهان در برابر جنگجویان یک ملت پابرهـنه ولی مصمم و آزادیخواه، به زانو درآمد و چنان به زانو درآمد که دیگر هـرگز قـد راست  کرده نتوانست. تمام آرگاه و بارگاه اتحاد شوری امپریالیستی جلو پارچه پارچه شدنش را گرفـته نتوانست و مانع آن نشد که کمپ به اصطلاح سوسیالیستی و پیمان وارسا سر پا بماند. 


درست به یاد دارم که وقـتی سردار محمد داوود خان به حیث صدراعظم افغانستان بر اریکۀ حکومت تکیه زد، از اولین کارهای پر سر و صدایش “اعـلان سفـر بری عـسکری” به مقابل پاکستان بود که ضمن آن در ظرف 48 ساعـت پشکی های چندین دورۀ سابق به مرکز حاضر گردیدند و من شاگرد صنف ششم و یا هـفـتم مکت حبیبه بودم. در همان آوان وقـتی لاری های سرباز سربازان پشکی از مقابل مکتب حبیبیه می گذشتند، آوازهای گوشنواز و باعظمت “الله اکبر” و “یا چاریار” شان زمین و زمان را به لرزه درمی آوردند. از زبان یکی از اقارب قـریبم  که در همان زمان به حیث نمایندۀ بانک ملی افغانستان در شهر کراچی پاکستان بسر میبرد ، شنیده بودم که میگفـت :


« مردم پاکستان پا را از سر گم کرده و به هـراس اندر شده بودند که :” باز پتان یاغی شده”.». آری پاکستانیان دقـیقاً دریافـته بودند و میدانند که چه نیرو و پوتانسیلی عظیم و خلاص نپذیر در مردم و ملت ما نهفـته اند. در نبرد با دشمن به گفـتۀ شاعـر چیره دست افغان جناب شبگیر پولادیان “کوه باید شدن و سینه سپر ساختن است” 


و این “کوه شدن و سینه سپر ساختن” هم از هـر کسی و از هـر ملتی ساخته نیست. 


بزرگترین سلاح مردم افغانستان در طول تاریخ اراده و تصمیم و خواست ایشان برای ایستادگی در برابر دشمن بوده که در یک کلام زیر عـنوان “مورال” می آید. بلی؛ بزرگترین سلاح آزادگان “مورال” ایشانست، که از هـر بمب اتمی و هایدروجنی قـوی تر است. 


مگر آیا کسی واقعاً باور دارد، که کشوری در یک جنگ از اسلحۀ اتمی کار بگیرد؟؟؟ تنها دولت دیوانۀ اتازونی و آز جنون آسایش بود، که با پرتاب دو بمب ذروی بر جاپان ، جنگ عـمومی دوم را خاتمه بخشیده  و سیادت خود را بر جهان قائم کرد. از آن زمان به بعد دیگر هـیچ کشوری ــ ولو به “عظمت” خود اتازونی آزمند ــ جرأت استعمال بمب های ذروی را ندارد. اگر اینطور میبود، ضمن دهها جنگی که بدست جهانخواران اتمی براه انداخته شده ، این سلاح  مخوف و مخرب و سهمگین استعمال می گردید و کار جنگ ها را در یک آن به پایان می رسانید. بسیار آسان است ، اگر بگوئیم که فـلان کشور دارای اسلحۀ اتمی می باشد و نباید همراهـش “شش و پنج” رفـت. داشتن سلاح اتمی یک


موضوع است و استعمالش موضوعی کاملاً دیگر!!!! استعمال سلاح اتمی تنها در یک “جنگ اتومی” متصور است که برنده  و بازنده و غالب و مغلوب ندارد ، چون بنیاد هـردو طرف را از بیخ  و ریشه برمیکند. هـیچ کسی ادعاء کرده نمیتواند که پاکستان در یک منازعه با افغانستان و یا حتی هـندوستان از اسلحۀ ذروی کار خـواهـد گرفـت. به گفـتۀ حکیم ناصر خسرو بلخی که ده قـرن پیش از امروز حکیمانه فـرمود : 


چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت


داشتن اسلحۀ اتمی استعمال آنرا تضمین نمی کند، بلکه هـرآئینه که”عـدم استعمال”اش را تضمین میکند. پس هـرگز نباید کسی را از پاکستان و از اسلحۀ اتمی پاکستان هـراسناک ساخت و ترسانید. داشتن اسلحۀ اتمی به حساب ظرفای عـوام الناس ما به همان  “تفـنگ خالی” شباهـت دارد که هـردو طرف از آن میترسند؛ هم تفـنگدار و هم کسی که میلۀ تفـنگ متوجهش ساخته شده. 


دولت پاکستان را اینقـدر قـوی پنداشتن و ضعف هایش را نادیده گرفـتن دور از مأل اندیشی است. کیست که نداند :


که کشور پاکستان از متزلزل ترین کشورهای جهان است که باصطلاح به یک “دکه” بند است و فـقـط یک درگیری جدی و حتی یک جرقۀ آتش، به کار است، تا هـستیش را منقـلب بگرداند. قـوتهای یک طرف را دیدن و ضعفهایش را از نظر دور داشتن، نه کاریست درست . درست است که پاکستان قـوای نظامی سترگ و اسلحۀ اتمی و راکت هائی با ساحۀ پرواز یکی دو هـزار کیلومتر دارد،  اما تشنجات داخلی پاکستان از دیدۀ  احد من الناس هم  پوشیده نیست ؛ همان تشنجاتی که پاکستان را از بنیاد برمیتوانند کند. درست است که افغانستان قـدرت نظامی و اقـتصادی ندارد و دست “تکدی”اش  پیش خویش و بیگانه و هـندو و مسلمان و گبر و ترسا دراز است، اما همین کشور ظاهـراً “بی همه چیز”  از پوتنسیال عظیمی برخوردار است که در کشورهای دیگر کمتر سراغ میگردد. این پوتنسیال عظیم همان “مورال” مردم ماست که “تاریخ” هم قـدرت شکستنش را ندارد، چه رسد به پاکستان و ماکستان.


در ذهـن خود صمیمانه و جداً مجسم بسازیم که هـر کشور دیگر جهان با چنین درگیری دوامدار سی ساله ازهـم میگسیخت و پرچه پرچه میگشت. ضامن تمامیت این خاک مگر همان خواست باهمی مردم ما و قـدرت لایزال مورال آن است. اگر پاکستان و ایران و ممالکی نظیر ایشان که با هـزاران تضاد و تشنج داخلی آغـشته اند، درگیر فـقـط  یک دهه ناآرامی میبودند، هـرآئینه که از هم می پاشیدند و نامی از ایشان در صفحۀ جغرافـیای جهان باقی نمی ماند.


جناب سیستانی از یکطرف توصیه میفـرمایند که افغانستان باید با پاکستان کنار آید، یعنی سرحد دیورند را به رسمیت بشناسد. ولی از جانب دیگر بصراحت تام میگویند که تضمینی وجود ندارد که با به رسمیت شناختن خط دیورند هم پاکستان از سر کل ما دست بردار گردد. واقعیت امر هم درینست که خواه ما سرحد دیورند را به رسمیت بشناسیم و یا نشناسیم، پاکستان در امور داخلی ما دخالت خواهـد کرد. که تضمین کرده میتواند که با به رسمیت شناختن خط دیورند، برادران آن طرف سرحد از ما نرنجند و صمیمانه جانب  پاکستان را نگیرند. در آن صورت خواهـد بود که پاکستان از یک خاستگاه به مراتب قـوی تر و نیرومند تر دست به کار خـواهـد گردید و کار کشور و مردم ما را زار خـواهـد ساخت.


طرح و تقاضای “به رسمیت شناختن” سرحد “پوشالی” دیورند، حلال مشکلات نیست و نباید آنرا در معادلات سیاسی اوضاع جاری دخالت داد.  


کاندیدای اکادمیسین جناب سیستانی بحیث یک دانشمند ملی نباید با به میدان انداختن این موضوع تبر “افغانستانی ها” و “خراسان خواهان” و “تجزیه طلبان”  را دسته بدهـند و از ایشان غـیرمستقـیم  در تقاضاء های فـتنه انگیزانۀ شان حمایت نمایند. سخنانی ازین قـبیل  واقعاً که حکم بردن  آب به “آسیاب” و باد به “بادبان” دشمنان افغانستان را دارد. جناب سیستانی بحیث یک مؤرخ بزرگ و مُبـَرِز باید از همه کس دیگر نیرو و قـوت و قـدرت مردم افغانستان را بهـتر بدانند و بشناسند، که همه از لابلای اوراق تاریخ و واقعات و  واقعیت های تاریخی استدراک و استخراج گردیده  میتوانند.


برای  انبساط خاطر خوانندۀ ارجمند و بخاطر آسودن و دم راست کردن از چنین بحثی، من “اتک” و “متک” مقالۀ جناب سیستانی  را به سوی “چتک” میکشانم و مرادم  از “چتک” همانا “مورال و عـزم و ارادۀ” ملت و مردم تسلیم ناپذیر ماست، که در برابر هـیچ جبار تاریخ سر خم نکرد؛ نابود گشت ولی تسلیم نگشت.


چه زیبا ترسیم میفـرماید  مرحوم محمد عـثـمان صدقی همین مورال بی مثال افغانان را که : 


با سنگ روزگار سر پر غـرور ما         صد بار خون چکان شد و یکبار خم نشد 


سزاوار نیست که پیوسته “ضعف” خود را در “قـوت” دیگران بجوئیم، بهتر است آنکه “ضعف” خود را در “ضعف” خود بیابیم و در صدد رفعـش برآئیم!!! 



توضیح :


“قـدرت تخریب” بمب های اتمی را به حساب TNT نشان میدهـند، که مخفـف Trinitrotoluen بوده و به زبان ساده  مراد از “مواد انفلاقی دینامیتی” میباشد. اگر یک بمب اتمی با قـدرت تخریبی یکصد تن TNT انفجار داده شود، بدین معناست که یکصد تن دینامیت را یکجا انفلاق بدهـیم.


برای مجسم ساختن قـوۀ تخریبی بمب های اتومی کافـیست بگوئیم که بمبی  را که اتازونی به تاریخ 6 آگست 1945 در شهر هـیروشیمای جاپان  منفجر ساخت، قـدرت تخریبی  15 کیلو تن (پانزده هـزار تن) “تی ان تی” را داشت.  و باز هم برای تجسیم  قـدرت تخریبی بمهای ذروی میگویم که تمام بمب های کانونشنل (غـیر اتمی ) ای که در جنگ عمومی دوم استعمال گردیدند، معادل 2 میگا تن ( دو ملین تن ) “تی ان تی” بودند. اتحاد شوروی بمبهای بزرگی به ظرفـیت دهها و صدها “میگاتن” (صدها ملیون تن) “تی ان تی” داشت. بمب هایدروجنی مسمی به “بمب تسزار”  را که  اتحاد شوروی  بسال 1961 آزمایش کرد ــ و این بزرگترین بمب ذروی بود که در تاریخ آزمایش گردید ــ قـدرت تخریبی 50 میگا تن “تی ان تی” را داشت ، یعنی درست به اندازۀ پنجاه ملیون تن دینامیت و بیست و پنج برابر تمام بمبهای کانونشنلی که در جنگ عمومی دوم منفجر ساخته شده بودند.( ارقام با استفاده از “ویکی پیدیا” ) 

Copyright Larawbar 2007-2024